سردار شهید محمد علی دعایی
سردار شهید محمد علی دعایی
یکی از روزهای سبز سال 1342 محمد علی دعایی مثل یک تغزل ناب بر شبهای شعر شیراز چکید. صمیمی، شبنم خورده و با طراوت .اذانی ملکوتی که آن روز در گوشش طنین انداز شد وجودش را از عشق آکنده کرد. روزهامثل باد گذشتند و حالا محمّد علی ،دانش آموز دبیرستان است و یاد گرفته هر جا نویدی دید کربلای کوچکی برپا کند . مدیر مدرسه به مادرش می گوید :" علی در دبیرستان اغتشاش بر پا می کند "
و علی با صلابت می گوید :"من در برابر هرکسی که بخواهد از طاغوت حمایت کند خواهم ایستاد"مسجد آتشیهاهنوز شعله های سرکش حضور علی را در خویش احساس می کند . او هیچ گاه ساکت نیست یا اعلامیه پخش می کند یا شعار مینویسد و یا شعار می دهد . بعد از آزاد شدن از زندان ساواک به عوض دست به عصا راه رفتن با اسلحه گام بر می دارد و سرانجام میوۀ نوبرانۀ بلوغ انقلاب کامل می شود و حالا سر فصل تازه ای در حضور انقلابی اش باز شده . نام او در ردیف نخستین کسانی است که کمیتۀ انقلاب اسلامی شیراز را پایه ریزی کرده اند.
سال 1359 در مدرسۀ عشق ثبت نام می کند و ردای زیبای بسیج را بر تن می نماید و با عطش سیری ناپذیری به آموختن فنون نظامی می پردازد . حالا علی مانند "اباالفضل (ع)"نگهبان خیمه های هموطنان است و شبهای پر دلهرۀ کردستان را با درگیری با منافقین و ضد انقلاب به صبح می رساند و زخم می خورد .
آتش جنگ ، دامنگیر خرمنهای مرز کشور شده است و حالا باید جنگید . آبادان، بستان و هرکجا که بوی جبهه می آید خاک قهرمان پرور ایران خاطرۀ رشادتهای او وهمرزمانش را هرگز از یاد نخواهد برد.
... و ای کاش آن روز خورشید هفدهم شهریور 1360 طلوع نمی کرد. روزی که علی پس از انهدام یک سنگر تجمعی دشمن ، متبسمانه شکر می کرد که ناگاه ترکشی بی قرار پیشانی بلندش را بوسه زد و او را راهی افقهای نامکشوف شهادت کرد ، او که چند قدم مانده به شهادت این گونه وصیت کرده بود :
"من خوشحالم از اینکه شهید بشوم . چون شهادت را اوج تکامل می دانم . چرا که در راه عقیده خود جهاد میکنم ...چرا هر وقت به ما می گویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایی خود می کنیم ولی به این فکر نمی افتیم که چه کارهایی برای اسلام کرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهادت شهید شود ، با آگاهی کامل از اسلام و آشنایی کامل از قرآن ، مکتب اسلام ، رهبر ، و..."
جبهه فرهنگی مکتب عاشورا