شهید جلیل ثابت قدم

شهيدجليل مورخ 43/4/20 در فسا به دنياآمد تحصيلات خود را تادوم راهنمايي ادامه داد با شروع جنگ تحميلي مدت دو سال از طريق بسيج به جبهه رفت سپس به استخدام سپاه پاسداران درآمد 5 سال در لباس مقدس پاسداري بود ودائم د رجبهه ها حضورداشت وخدمات فراواني انجام مي داد شهيددرجبهه هامسئوليتهاي زيادي داشت در اين اواخر فرماندهي گردان دلير مسلمان را به عهده گرفت و سرانجام در عمليات كربلاي 8 به ديدار معبود شتافت .

شهيد رحيم تراب پور

بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد رحيم تراب پور
مادر جان من وصيت مي کنم که اگر من شهيد شدم ناراحت نباشي و پيکر مرا در آغاجاري برده و بعد از آن در شيراز به خاک بسپاريد مادر جان من هم مثل رحمان و بهرام و حسين که شهيد شدند من لياقت شهيد شدن را ندارم مادر جان خلاصه مثل کوي استواري در مقابل منافقين ايستادگي کني و در نزد خدا روزي داريد و اينک خواهرانم شما راهرو حضرت زينب باشيد و هميشه قرآن و نماز شما قطع نشود و اينک برادرانم شما در گروه مقاومت هستيد آن را از دست ندهيد چون که به گفته امام عزيز امسال سال پيروزي هست خلاصه مادر جان من به تعدادي از بچه هاي محل بدهکار هستم اگر بودجه شما مي رسد آنها را بپردازيد کاظم ولدبيگي 30تومان. حسين اوجي 50 تومان. خلاصه مادر جان شما شيرت را حلالم کن مادر جان چقدر زحمت کشيدي که مرا بزرگ کردي اما چه فايده اي که من حرف شما را گوش نمي کردم مادر جان موقعي که شهيد شدم هر هفته دعاي کميل برگذار کنيد جعفر جان شما هم دست از کار نکشيد راهرو برادران ديگرت باش مادر جان خدا وکيل يادت نرود اگر شهيد شدم بايد مرا يکسره ببري آغاجاري و سفري غذائي بيندازيد و مردم را دعوت کنيد خلاصه از لطيفه مغذرت خواهي کنيد اگر از دست من ناراحت شده بايد ببخشيد.مادر جان اگر شهيد شدم چيزهائي که مي گويم برايم خرج کنيد ميز توالت را بفروشيد و گاز و کمد و چيزهاي اضافي را بفروشيد و خرج مراسم من بکنيد مادر جان مرجان را نه طلاق بده و او را راه بدهيد در خانه و اگر ديديد زياد التماس کرد او را راه دهيد و من او را نمي بخشم چون حرفي بيخودي زده رسول جان اميدوارم که خوب باشي و تو و جعفر و بهمن و قوم هاي ديگر زير تابوت مرا بگيريد و به عطا پور هم بگوئيد که مرا حلال کند و از قول من چيزهاي اضافي من را بفروشيد و براي لاله و ؟؟؟ و حسن و جعفر خرج کنيد چون اينها حق من هست که بدهم چون من تمام خرج هاي اينها را من خوردم ديگر عرضي ندارم جز سلامتي شما.فرزند شما پرويز تراب پور

شهيد محمد پيروزبخت

بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد محمد پيروزبخت
شهيد محمد پيروزبخت در تاريخ 15/ 5/ 1347 در خانواده اي مذهبي ومتدين در سپيدان چشم به جهان گشود واز همان آغاز تحت تربيت خانواده قرار گرفت.پس از طي ايام طفوليت جهت فراگيري علم ودانش وارد دبستان شهيد قنوتي گرديد دوران ابتدايي را به علت جابجائي منزل وتغيير مکان درچند دبستان گذراند.شهيد محمد در طول تحصيل دوستان خود را هميشه از بين افراد فعال با انضباط و متواضع انتخاب مي کرد و در حد توان دانش آموزان را به کارهاي نيک خصوصا انجام فرائض ديني تشويق مي نمود.شهيد پيروزبخت دوره راهنمائي را در مدرسه رجائي زير نظر استادان ومديران مؤمن وبا تجربه تحصيل نمود در اين ايام که سني در حدود 12سال بيش نداشت سخت يابند به مسائل اسلامي شد گاهي فکر او را براي ساعت ها مشغول مي ساخت ودرکنار اين تفکرات بيش از هر چيز وضع نابسامان جامعه طاغوت بود چرا که روحش با جامعه غرب زده سازگار نبود او خدا را طلب مي کرد وبا اوج گرفتن نهضت اسلامي خود را براي رسيدن به کمال مطلوب آماده مي ساخت وبا ايمان وشجاعت با توجه به سن کمي که داشت راهپيمائي ها وتظاهرات خياباني شرکت مي نمود.بعد از پيروزي انقلاب روح وفکر ؟؟؟او سيراب نشد گوئي هنوز دنبال گمشده اي مي گشت.محمد عاشق امام بود ونسبت به امام امت علاقه وعشق شديدي داشت وبا نام ايشان آرام مي گرفت با شروع جنگ تحميلي از سوي بعثيون عراق شهيد محمد پيروزبخت در گروه مقاومت مهديه ثبت نام نمود در کلاس هاي آموزش مهديه شرکت مي کرد ودر خودسازي وارشاد خود وديگران تلاش زيادي نمود.اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب ديني وشرکت در جلسات قرآن،دعا ومرور رساله امام مي گذارند شهيد نسبت به مسائل آگاهانه برخورد مي کرد وسايرين را نيز آگاه مي نمود.در جريان منافقين در خط حزب الله وامام بود وشديدا از منافقين وسرانشان ابراز تنفر مي کرد.شهيد پيروزبخت در آرزوي رفتن به جبهه ووصال يار لحظه شماري مي کرد وبا شنيدن نام کربلا آآتش در درونش شعله مي کشيد او عاشق جبهه بود واز مسائل پشت جبهه رنج مي برد وحلال تمام مشکلات را پايان جنگ به نفع اسلام مي دانست.برهمين اساس بود که سال اول ودوم متوسطه را در دبيرستان شهيد عبيدي گذراند وسال سوم وچهارم را در مجتمع هاي آموزش رزمندگان در جبهه ها دنبال نمود.شهيد با ثبت نام در گروه مقاومت مهديه وگذراندن دوره آموزش نظامي از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي اولين بار درسال1361 به منطقه کردستان اعزام وتا آخرين روزهاي جنگ سال1367 به طور مکرر در جبهه هاي جنگ همدوش برادران همرزمش پايمردي وايستادگي نمود.در خصوص اعتقادات،اخلاق وکردار او به حقيقت مومن ومتواضع بود که قلم عاجز وزبان ؟؟؟است از بازگوئي آن همه خصائص انگار در درون هميشه مشغول رازونياز بود در مقابل نامحرمان با سري افتاده روبرو مي شد آرام وملايم وخيلي کم سخن مي گفت واين را از سخنان حضرت رسول(ص)آموخته بود که سکوت نشانه دانائي انسان است با هيچ کس تندي نمي کرد با محبت با همه سخن مي گفت اشکش در دعاها نشانه عشقبود شوقش نشانه شهادت در مقام تهذيب نفس سربلند وپيروز بود.دعا آن طور دعا مي خواند که گوئي با ذره ذره وجودش کلمات علي(ع)را درک مي کرد.شهيد پيروزبخت بيشتر به مسجد جامع شهر مي آمد ودوران نوجواني وجواني را ر کنار بچه هاي پاک وبي آلايش مهديه سپري مي نمود چهره صبور ومعصوم محمد هرگز از ياد وخاطره دوستان وآشنايان بيرون نخواهد رفت بسيار متواضع بود وهرگز دوست نداشت در ميان خانواده اختلافي باشد وچنان چه برحسب اتفاق اختلافي پيش مي آمد فورا در جهت رفع آن برمي آمد.حضور وفعاليتهاي شهيد محمد پيروزبخت در اطلاعات وعمليات وشناسائي ل19فجر و33المهدي در ميدان هاي رزم ازاو رزمنده اي شجاع ومخلص وبا اراده ساخته بود .آري انجام وظيفه در اين قسمت يعني اطلاعات وعمليات علاوه برشجاعت وايمان اراده اي قوي مي خواهد که به حق در او وجود داشت ولياقت اين را داشت که در سخت ترين قسمت آزمايش شود در دل تاريکي شب آن هنگام که همگان در آسايشند او وهمرزمانش در مواضع دشمن مشغول فعاليت مي شدند که جسارت وشجاعت وي ويارانش در قسمت شناسائي برايش مشکل بود روح بلند او سيراب نشدني بود وتا به وصال يار نرسيد آرام نگرفت ودر آخر شهيد محمد پيروزبخت در سال1361 ال سال1367 بطور مکرر در عمليات هاي مختلف شرکت داشت او در آخرين مرحله در بهمن سال1366 به منطقه شلمچه اعزام گرديد ودر عيد نوروز که ماموريتش به اتمام رسيده بود باز تمديد ماموريت نمود که در همان زمان يعني يک ماه قبل از شهادت از ناحيه پا مجروح ونيز شيمائي شديد گديد وبا وجود مجروحيت شديد حاضر به مراجعت به پشت جبهه نگرديد او در خرداد سال1367 که رژيم متجاوز عراق در شلمچه شروع به تک وپيشروي نمود با کمال استقامت همراه با همرزمانش در مقابل دشمن مردانه ايستادگي نمودند ودر تاريخ 4/ 3/ 1367 هنگامي که سوار برتانک بردشمن کافر يورش مي بردند در منطقه شلمچه براثر اصابت ترکش به ناحيه سروسينه با دنيائي از افتخارات وپوشيدن لباس فخر شهادت جهان خاکي را ترک وروح خود را به سوي معبود به پرواز در آورد وهمچون مولايش حسين بن علي(ع)با قامتي استوار در برابر يزيديان زمان ايستادگي نمود وپيکر مطهرش پس از ده سال در زير آفتاب گرم منطقه جنوب به زادگاهش برگرداند ودر گلزار شهداي شهر به خاک سپرده شد وبدين سان فاتحي ديگر از فتح کنندگان نداي حق را لبيک گفت وبا ارمغان پيروزي به سوي او شتافت ودر سال 1375 پيکر مطهرش جهت خاکسپاري به شهرستان سپيدان آورده شد.روحش شاد ويادش گرامي باد

شهید محمد پژگاله

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم
من المومنين رجال صدقو ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا.
و برخي از مومنان كساني هستند كه بر پيماني كه با خداوند بستند صادق و راستگو بودند پس برخي شان در راه اين پيمان جان دادند و بشهادت رسيدند و كساني هم در انتظار شهادتند و هركز ازاين پيمان رويگردان نيستند.
قال رسول الله:
افضل الشهدا الذين يقاتلون في الصف الاول فلا يفلتون وجوههم حتي يقتلوا اولئك يتلبطنون في الغرف العلي من الجنه.
برترين شهدا كساني اند كه در خط مقدم جبهه جنگيده و صورت برنگردانده و آنقدر ميجنگند تا كشته مي شوند اينان در غرفه هاي عالي بهشت جايگزين، مي گردند.
**********
دراوايل پائيز سال 1339شمسي در شهر آبادان در خانواده اي مسلمان و متدين فرزندي متولد شد كه خانواده اش نام او را محمد گذاشت محمد از بدو تولد  صورتي نوراني و رخساري مملو از مظلوميت و مهرباني داشت دوران كودكي را با سكوتي مظلومانه كه نشانه شهادت داشت سپري كرد. در سن 6 سالگي كه دوره ابتدائي او شروع شد اين دوره را با موفقيت و با نمره هاي خوب پشت سر گذاشت و دوره راهنمايي را با موفقيت بپايان رسانيد و بعد دوره دبيرستان را در رشته بازرگاني در سال 1359 به اخذ ديپلم موفق گرديد. دوران پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در صحنه نبرد بر عليه جنايتكاران طاغوتي و منافقين همراه با ديگر برادران حاضر در صحنه به مبارزه ادامه داد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در پايگاه مقاومت مهدي موعود (عج) شروع به فعاليت كرد.
مسائل اخلاقي شهيد
از نظر اخلاقي از همان دوران طفوليت بسيار شيرين بود بطوري كه همه افراد خانواده به او علاقه داشتند رعايت مسائل اخلاقي و الهي در وجودش نقش بسته بود بطوريكه هر وقت از منزل بيرون مي رفت و بر مي گشت بسيار ناراحت مي شد از افرادي كه حجاب و مسائل اخلاقي را رعايت نمي كردند و به سن بالاتري كه رسيد همينكه كسي درباره ديگران كه در مجلس و محفل حاضر نبود شروع به صحبت كردن مي كرد آنها را از غيبت كردن دور
مي كرد هيچگاه نشد افراد بيرون، از دست او شكايتي داشته باشند با كوچكترها در منزل خوش رفتار و نسبت به بزرگتر ها بسيار مؤدب بود.
اخلاقش زبانزد خاص و عام بود چه در منزل و چه در بيرون اخلاق الهي چشم و گوش و دلش را پر كرده بود. 
يكي از برادران بسيجي كه تحت نظر فرماندهي محمد بود، مي گفت: كه من به مرخصي رفتم و پنج روز از مرخصي اضافه رفته بودم، وقتي كه برگشتم فرمانده مرا نصيحت كرد و از نظر اخلاقي بر من زياد تاثير گذاشت و بمن گفت سعي كن به موقع سر خدمت برگردي
نمي گذاشت افراد زير دستش ناراحت شوند. يكي از نزديكان مي گفت كه وقتي كوچك بود مي گفت، وقتي كه بزرگ شدم بايد يك مسجد بزرگ بسازم روحي بلند داشت و عشق كردار الهي كه خودش را در جائي غير از اين عالم مادي تصور مي كرد.
يكي ديگر ازبرادران بسيجي كه پاسدار وظيفه بود مي گفت: به اندازه اي افتاده و با محبت بود كه وقتي از دور مي آمد قبل از اين كه ما سلام كنيم او زودتر سلام مي كرد و احوال ما را
مي پرسيد و اين فرمانده ما را شرمنده مي كرد. و يكي ديگر از برادران مي گفت كه يكي از نيروهاي عراقي را اسير گرفته بوديم او را آورديم به خدمت فرمانده شهيدمان محمد بچه ها پا فشاري مي كردند كه او را بكشيد اما محمد مي گفت، اگر شما در همان معركه جنگ او را كشته بوديد، اشكالي نداشت ولي چون او را اسير كرده ايد و او هم تسليم شده ديگر صحيح نيست كه او را بكشيد.
از نظر مسائل احكام الهي فردي بود كه  اهل مطالعه رساله عمليه و خود را مقيد به مسئله 
مي داشت از رفتار و عملش چنين برداشت مي شد كه انسان وقتي ساخته مي شود كه با مسائل واجب و حلال و حرام خدا آشنا گردد و اگر اين مسائل را رعايت نكند نمي تواند يك فرد با اخلاق اسلامي باشد. فردي بود كه علاقه به خانواده و اقوام  داشت و رابطه دوستي و خانوادگي را رعايت مي كرد، زياد مقيد به نماز اول وقت خواندن بود و دوست نمي داشت كه فردي از افراد از او ناراحت شود، كارهائي كه مربوط به مسائل جبهه و جنگ و مسائل غير شخصي بود خيلي با دقت و پر حوصله و عميق برخورد مي كرد و نمي گذاشت، كاري بر خلاف و
بي فايده انجام گيرد و مقيد به انجام وظيفه بود حتي طوري بود كه كار ديگران و زحمتي كه بايد ديگران متحمل شوند او پذيرا بود و حاضر بود سختي بيشتر را متحمل شوداما دوستان و همرزمانش راحت باشند.
او مي گفت به خانواده شهدا سركشي كنيد، به يتيمها رسيدگي كنيد هيچگاه حاضر نبود براي كسي ناراحتي فراهم كند خيلي لباس ساده مي پوشيد و بي اندازه علاقه به امام داشت و
مي گفت ما هر چه داريم از امام داريم هميشه با وضو بود و نماز شب او، هيچگاه ترك
نمي شد، هر چه داشت از خودش نمي دانست همه را از خدا مي دانست و فردي اهل عمل بود نه حرف.
مدتي كه به مرخصي مي آمد روزه مي گرفت، وقتي به او مي گفتيم تو چند روزي آمده اي مرخصي استراحت كن، او مي گفت آنجا كه هستيم نمي توانيم روزه بگيرم. و خودش را مقيد به انجام وظيفه، واجب الهي مي دانست.
دوران جبهه و جنگ
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كه بدستور امام بزرگوار، سپاه پاسداران و بسيج تشكيل شد محمد از اولين افرادي بود كه در پايگاه مقاومت حضرت مهدي موعود (عج)آبادان ثبت نام كرد و دوره مختصري سلاح نظامي را آموخت و بعد از مدت كوتاهي كه گذشت جنايتكاران شرق و غرب به وسيله دست نشانده خود يعني صدام جنگ را بر ما تحميل كردند كه محمد در بسيج آبادان سلاح نظامي جهت رويارويي با كفار عراقي دروه تكميلي را گذراند و بعد از مدتي فعاليت،‌در پايگاه و بسيج آبادان بعنوان پاسدار رسمي انتخاب گرديد و پس از اتمام دوره تخصصي در واحد عمليات قسمت توپ 106 و سلاح هاي سنگين ديگر توانست يك نيروي مجرب و كارديده شود.
يكي از همرزمان مي گفت: محمد يكي از عوامل موثر در سازماندهي ادوات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود و با حضور مداوم خود درتهيه ادوات كمك بزرگي به رزمندگان اسلام درجهت نابودي كفار بعثي كرد مردي خستگي ناپذير و از جمله كساني بودكه از بدو شروع جنگ در همه عمليات ها حضور فعال داشت و از جمله بنيانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آبادان بود.
محمد در همه جا بود در غرب و جنوب او دنيا را در نهايت ميديد و مي گفت بايد بر عليه همه دشمنان اسلام در دنيا قيام كرد و كفر را از زمين پاك كرد. محمد روزهاي پي درپي درجبهه به سر مي برد و حتي بعضي اوقات بيماربود اما حاضر نبود كه جبهه را خالي كند و با همان حالت بيماري در سنگر مي ماند. او سنگر را خانه خود مي دانست و مي گفت انسان در همين سنگرها درس معنويت مي آموزد محمد از جمله افرادي بود كه وقتي با او برخورد مي كرديم با تواضع با ما برخورد مي كرد و از جمله فرماندهاني بود كه چون يك بسيجي ساده در هر جا كه احتياج بود، خدمت مي كرد. از فرماندهي گرفته تا ديده باني و اجراي آتش بر روي دشمن.
در اكثر عمليات هاي غرب و جنوب شركت داشت و در عمليات كربلاي پنج (5) سنگ تمام گذاشت و تا آخرين قطره خون خود در مقابل نيروهاي بعثي ايستادگي كرد او را بايد مرد خستگي ناپذير يگان ضد زره نيروي زميني سپاه پاسداران دانست.
فداكاريها و ايثارگريهاي او را همه فرماندهان و رزمندگان اسلام فراموش نمي كنند. در اين مدت جنگ يكسال و نيم در غرب، كردستان و اروميه مسئوليت قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) واحد طرح و عمليات قسمت ادوات مستقر در پادگان آموزشي بود و بقيه مدت تا روز شهادت در ستاد مركزي قرارگاه خاتم الانبياء(ص) فعاليت مي كرد در اين مدت 6 سال و اندي از جنگ چند بار زخمي شد كه خانواده اش چهار با از موضوع با اطلاع شدند و هيچوقت از خودش چيزي نمي گفت و تعريف نمي كرد و نمي گفت كه من چكاره هستم هر وقت كه از مي پرسيديم او مي گفت:
يك بسيجي هستم، دوستان و همرزمانش جاي خالي او را در سنگرها و جاهاي مختلف ميادين نبرد احساس مي كنند و اين مطلبي است كه همرزمانش چند بار تكرار كرده اند
پيام شهيد
مطالبي كه از او باقي مانده يا در نامه متذكر مي شده است از جمله: توجه داشته باش كه اگر مردي همه شبها زنده بدارد و همه روزهاي خود را با روزه به سر آورد و هر آنچه دارد به صدقه بدهد و همه سال عمل حج بجاي آورد ولي ولايت ولي خدا را نشناسد تا همگي كارهايش با راهنمائي او انجام پذيرد چنين كسي هيچ حقي بر خدا در پاداش اعمال خود ندارد و هيچ چاره نيست بجز اينكه از اهل ايمان بولايت باشد.
تا كنون با همه ضد انقلابيون ملايم رفتار كرده ام از اين پس به دستور رهبرم امام خميني به هيچكدام از آنها رحم نمي كنم و وظيفه شرعي خود مي دانم كه تا زنده هستم هيچكدام از آنها را زنده نگذارم.
3/4/59
چه سياهي و چه تاريكي بالاتر از اينكه در تمام جهات تظاهر كنيم و شعار مي دهيم ولي از حقيقت و عمل ديگر خبري نيست اي بد چهره گان بخود آئيد كه اين دنيا پشيزي بيش نيست چرا و چرا اين دلها بايد تيره باشند، اين قلبها آكنده از سنگ است.
ما نسل فدائي هستيم رنجها و ناراحتيهاي اين نسل زياداست ولي در عوض نسلهاي آينده نتيجه و ثمره اين زحمات را مي بينند و اگر ما الان سهل انگاري كنيم نسل هاي آينده ما را لعنت
مي كنند همه آرزو مي كنند كه ايكاش ما در زمان امام حسين بوديم و امام حسين را ياري
مي كرديم حالا هم دوره امام‌حسين است اين گوي و اين ميدان،هر كس مرد عمل است جلو بيايد.
در وحله اول جنگ اسلام از هر چيزي واجب تر است در وحله دوم، خانواده و مسائل ديگر وقتي رزمنده اي شهيد مي شود اولين كسي كه با خبر مي شود امام امت و اولين كسي كه اشك مي ريزد و دلش مي شكند امام است. شما درباره او چه مي گوئيد، اگر نفرين كند نفرينش تمام عالم را مي گيرد.
بعد از پيروزي اسلام و پايان جنگ اگر لبنان به من احتياج داشت مي روم.
نمي خواهم كسي مرا بشناسد از چيزي كه فكر مي كنم مي دانم و خواهم دانست چون دليلي بر آن نمي بينم.
هر چه دارم از خدا دارم ، من از همه پائين ترم، از خدا مي خواهم كه بمن توفيق دهد تا بتوانم در راه او باشم، هر قدر كه خود و افعالت را قادر ببيني بياد آر كه خداوند از تو قادرتر و فعال تر است. ياد خدا خاطر را روشن كند و چراغ خود را بر افروزد و اشتغال هوس و غضب را فرونشاند.
يكي از راههايي كه انسان را از ناراحي مي رهاند زياد ياد مرگ كردن است. زندگي دنيوي خارج از مسئله معنويات بسيار بسيار پوچ خواهد بود. هميشه بياد خدا باشيد و يك لحظه ازياد او غافل نباشيد كه سالار و مولاي و حلال تمام مشكلات ما تنها اوست.
هيچگاه فظيلت نماز اول وقت را از دست ندهيد. از خدا خواسته ام بمن توفيق دهد تا اينكه انسان واقعي باشم و ازبرخوردها و عملكردها از راه مستقيم حق خارج نشوم.
به مسئله معنويات در هر زمينه اي علاقه دارم شايد بخاطر دل نازكيياست كه خدا بمن داده و شايد شعاري بيش نباشد خدا مي داند.
بله، اين فرمانده دلاور و رشيد اسلام بعد از اين همه فعاليت و فداكاري به آن چيزي كه حق حتمي و مسلم او بود در تاريخ 14/12/65 در عمليات كربلاي پنچ در شرق شلمچه بدرجه رفيع شهادت نائل گرديد.
خونش جوشنده، راهش پررهرو و يادش گرامي باد.
والسلام
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
 رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.
اسيران جند الله آزداشان بگردان.
زيارت كربلا نصيبمان بگردان.
"الهي آمين"
روحش شاد باد.
سخنان يكي از همرزمان شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
**********
با درود فراوان به رهبر كبير انقلاب اسلامي و با سلام بر شهيدان آن ايثارگران بي همتا كه، ايثار جان خود درخت اسلام را آبياري نمودند و با درود بر پدران و مادراني كه چنين فرزنداني را در دامان پر مهر و محبت خود پروراندند. اين حقير در خود چنين نمي بينم كه بخواهم بيوگرافي شهيدي را بر روي كاغذي به رشته تحرير در آورم اكنون كه دست به قلم مي برم با حالتي مضطرب لذا از خداوند متعال خواستارم كه عنايت فرموده آنچه را كه گذشته و بوده در ذهنم بنحو مطلوب حاضر نموده و دستم رابه جهت تحرير در آوردن آن روان گرداند.
شايد در جامعه ما بخاطر مقام والاي شهيد رسم بر اين باشد كه بعد از شهادت هر شهيدي به تعارف در رابطه با او چيزي بنويسيد و با آنچه كه در رابطه با او بگويند در حياتش نمي گفتند و با اينكه ارزش وجودي شهيد را بعد از شهادتش درك كنند اين جانب خدا را گواه مي گيرم كه آنچه مي گويم حقيقت و وجود داشته و بدون هيچ گونه تعارفي بوده و قبل از شهادتش به آن آگاه بوده و از ارزش وجودش براي جامعه آگاه بوده ام.
در همه جا و در همه حال بفكرش بوده ام چون با هم همچون برادري بوديم،‌قدرت درك و فهم حرف يكديگر را داشتيم بسياري از صحبتهايمان را كه به كسي جرات گفتن آن نداشتيم بهم  مي گفتيم خلاصه براي درد دل كردن همديگر را مي يافتيم.
او را دوست داشتم بخاطر عشقش به خدا، به خاطر مهر و محبتش. بخاطر خضوعش در برابر خدا.بخاطر عشقش به امام.به خاطر پيمانش به تمامي مباني اسلام.به خاطرموقعيتش دركنترل نفسش.
او را دوست داشتم بخاطر تقوايش، بخاطر برادريمان.
به اين خاطر كه پاره تنم بود و تكه جگرم، طاقت دوريش را نداشتم و ندارم.
خدا را شاهد مي گيرم كه هر جا صحبت از او مي آيد به دفاع از او سخن مي گفتم و به اين خاطر، اينكه او را مي شناختم او را جزئي از خودم مي دانستم و اكنون كه در ميان ما نيست
 احساس دلتنگي مي كنم.
بسياري از كارها، حركت هاي محمد اطراف مرا احاطه كرده مرا بياد او مي اندازد . بلافاصله بعد از آن دلتنگي دوري از او به من دست مي دهد.
محمد براي من دو جنبه داشت، يكي جنبه اخلاقيش و ديگري نظاميش كه جنبه اخلاقيش مكمل كننده جنبه نظاميش نيز بود كه به اصول و مباني اسلام پايبند بود حركاتش و رفتارش با حالتي خاضعانه بود.
نسبت به ديگران خود را بالاتر نمي دانست، كمتر از كسي مي رنجيد اشخاص بسياري بودند كه با چند لحظه اي برخوردبا او مجذوب وي مي شدند و ميل دوستي با او پيدا مي كردند توجه بسيار به اشخاص داشت، تا آنجا كه مي توانست حق را مي گفت و از حق ديگران دفاع
مي كرد و دراين زمينه بسيار نكته بين بود. ايشان به هيچ وجهي سخن دروغ نمي گفتند حتي به شوخي هم چنين نمي گفت.
سعي بر اين داشت كه هميشه با وضو باشد نمازش را اول وقت مي خواند و بچه ها ميل داشتند كه به او اقتدا كنند.
در ماه مبارك رمضان هنگاميكه روزه بود نماز شب را هميشه مي خواند. صبرش بسيار زياد بود و در مقابل بزرگترين مشكلاتي كه برايش بوجود مي آمد به آرامي برخورد مي كرد. كمتر عصباني مي شد به مسائل شرعي بسيار پايبند بود و وقتي كه مسئله تخطي از مسائل شرعي پيش مي آمد بسيار ناراحت مي شدند. با چنين،‌افرادي كمتر مي جوشيد.
حركات و سادگي رفتارش انسان را مجذوب خود مي كرد.
هميشه آرزو مي كردم كه اي كاش من هم مثل او بودم، به مسائل مادي زياد پايبند نبود و خودش را كاملا در اختيار اسلام و انقلاب گذاشته بود.
پاسداري را به عنوان يك شغل و حرفه نمي دانست و هميشه بر اين مطلب تاكيد مي كرد و هدف از بودن خود را در سپاه فقط نياز اسلام و انقلاب مي دانست.
و به حضور خود و افراد ديگر در جبهه تاكيد فراوان داشت هميشه سعي مي كرد كه كاري را كه به او محول مي كردند به نحو احسن انجام دهد واز تفره رفتن در كار جدا خودداري ميكرد.
هميشه سعي داشت كاري را اكه انجام مي دهد يك كار نمونه و تلاشش بر اين بود كه چندين برابر امكاناتي كه در اختيار داشت كار انجام دهد و كمتر در رابطه با كارهايي كه انجام مي داد صحبت مي كرد نيروئي بسيار مفيد و موثر در جنگ بشمار مي آمد وبا شش سال تجربه نظامي بعنوان استادي عالي در كارش در خدمت جنگ و انقلاب بود.
هميشه تلاش مي كرد كه تجربيات نظامي خود را به ديگران بياموزد و در طول خدمتش در سپاه بسياري از افراد مسائل نظامي را نزد وي آموختند. و محمد را به عنوان استادي براي خود مي دانستند.
درمدت‌زماني‌كه‌در جبهه‌ها حضور داشت تعداد بيشماري از دشمن تلفات گرفت،به عنوان مثال:
در منطقه كردستان به همت محمد بسياري از نيروهاي ضد انقلاب به درك واصل شدند.
اوائل جنگ در منطقه جزيره مينو در جبهه هاي اروند كنار ايشان توسط تفنگ 106 كه در اختيار داشت توانسته بود كه بسياري از سنگرها و امكانات دشمن را منهدم و نيز بسياري از نيروهاي دشمن را بكشد.
و بچه هاي قديمي آبادان همه جا او را دراين رابطه مي شناسند. يا در همين كربلاي پنج(5) به جرات مي گويم كه محمد چندين برابر امكانات و نيروئي كه در اختيار داشت بازدهي داشته است و عراق را در منطقه ماموريت خود به ذله كشيده بود.
و به همت وي توسط گروهاني كه در اختيار داشت توانسته بود چندين دستگاه تانك و خودرو بسياري از نيروهاي دشمن را در منطقه كربلاي پنج، به درك واصل نمايد.
و بالاخره محمد دلاور صبح كه از خواب بيدار شده بود با ديده بان هاي خود به خط مقدم رفته بودند و در هنگام بازگشت از خط مقدم گلوله توپي در نزديكي خودروش منفجر  مي شود و محمد عزيز در اثر اصابت تركش به بدنش بدرجه رفيع شهادت نائل مي شود.
از خداوند متعال مي خواهم كه از خون به ناحق ريخته شده اين شهيد بزرگوار درس مردانگي و شجاعت و صبر و استقامت را به آيندگان بياموزد. و اميد آن دارم كه خداوند به خانواده اين شهيد صبر عطا بفرمايد.
والسلام
به اميد آنكه خداوند ما را ادامه دهندگان راهش قرار بدهد.
13/1/66


شهیده نسرین افضل

دگر بار سخن از شهيده اي است شاهد برقلّه بلند تاريخ انقلاب اسلامي از فاضله گرانقدري كه كيمياي سعادت را در پيروي از زينب بدست آورده و تاج شهادت را با انگشتان سيدالشهداء مولا و برادر ارجمند زينب (س) بر سر نهاده است .
او با شهادت خود به ائمه معصومين و فاطمه زهرا(س) و زينب كبري(س) گفت كه من براي شما زينت بودم .
اواز نسترن زار فضيلت آمده بود و عطر باغ و بهار صداقت با خود داشت . از چشمه ي خورشيد ، زلال نيايش و ستايش مي نوشيد و پروازش به گلگوني شقايق و شقايق زاران بود . وقتي از باران نور و نيايش ، سرشار از طراوت شده بود ، لاله زاران به داغ جان سوزش عاشقانه سوختند.
پرهيزكاران و پارسايان در بوستان سحر و سپيده ، به نكهت ندبه و انابه ، بوي بهار اخلاص مي گرفتند و زايران ضريح احمدي به زمزم زيارت ، دلي مهتابي داشتند و درشيراز و درخانه اي كه آفتاب آيين محمّدي (ص) برآن مي تابيد و چلچراغ دوستي خاندان عصمت و طهارت در آن روشن بود و بوي خوش صفا و صداقت مي داد، نوزادي سپيد سيرت ، چشم آيينه گونش را به جهان آفرينش مي گشايد ودر كانوني گرم و پرمحبّت ، گام مي گذارد و به يمن ميلادي مسرّت بخش ، نام «نسرين» را بر او مي نهند.
نامش نسرين كه وجودش عطر نسترن انقلاب اسلامي را ميپراكند و فاضله اي بود كه در رديف افضل ترين زنان شهيد انقلاب اسلامي مان قرارگرفت .
وي روزها و سال هاي شيرين و شهدانگيز كودكي را به عطر رأفت و عطوفت مادري نيك روش و به همّت و اهتمام پدري مخلص و متديّن مي گذراند؛ سپس درمدارس شيراز ، تحصيلات دوره هاي ابتدايي و راهنمايي را به پايان مي رساند و به بركت و بهره ي معارف و تعاليم عاليه ي اسلامي ، زندگي عزّتمندانه و شرافتمندانه ي خود را ادامه مي دهد و حجب و نجابت ،زيور و زينت جانش مي شود وبا گزاردن فريضه هايي چون نماز و روزه ، روح و روانش را شادي و نشاط مي بخشد .
نسرين با ورود به دبيرستان ، به عنوان يكي از دانش آموزان پر شور و باشعور ،بر بسياري از نابساماني هادر رژيم شاه ، خردمندانه اعتراض مي كند و برنامشروع بودن حكومت خروش بر مي دارد تا آن جا كه يك بار نيروهاي امنيّتي اورا مورد تعقيب قرار مي دهند و به جستجويش مي پردازند. ايمان و استعداد شكوفاي او باعث شد كه با معدل 18موفق به اخذ ديپلم گردد.
وي با روحي سرشار از پيوستگي به درگاه احديّت كمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خويش را صرف خدمت در كميته امداد و كميته امام و سپاه و جهاد سازندگي نمود وي مطلوب خود را در جهاد سازندگي يافته و با خدمت به محرومترين قشر جامعه بيشترين قرب به پروردگار را براي خود كسب مينمود .
وي در نخستين تلاش هاي خداپسندانه اش ، به عنوان جهادگري آراسته به گوهر انديشه و خرد در يكي از روستاهاي مجاور شيراز «روستاي دودج» براي زنان و دختران جوان آن ديار به برگزاري كلاس هاي فرهنگي همّت مي گماردوآنان رابااصول ومعارف انسان سازاسلام مأنوس ومألوف مي كند؛ سپس فعّاليّت پر بارش را در روستاي ديگر «دشمن زياري» ادامه مي دهد و در منطقه ي «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاري نمايشگاه عكس و كتاب مبادرت مي ورزد.
درآغاز سال 1360 نسرين از فقر فرهنگي شديد كردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و درهمين زمان بود كه جهاد اعلام كرد كه جهت رشد هر چه بيشتر فرهنگي خواهران در كردستان احتياج است كه تعدادي ازخواهران متعهّد به آن خطّه عزيمت نمايند و مجدّانه به كار بپردازند .
دگر بار شهيده افضل فضيلت الهي خويش را هويدا كرد و باكوشش فراوان خواهران ديگري راجمع كرده وبا مشورت باعلماي شهر راهي كردستان شد.
با ايمان و اخلاصي كه داشت و خداوند به مشابه آيه :
اِن الذينَ آمنوا و عَملواالصالِحات سَيَجعَلَ لهُم والرحمَنُ ودا... سوره مريم (96)
همانا آنانكه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادندخداي رحمان آنها را محبوب ميگرداند .
به وعده هميشگي خود با او عمل كرد ودرهمان روزهاي اول مستقر شدن درمهاباد ودراولين برخورد اين خواهر شهيد با زنان مهابادي محبت او را دردل آنان جاي داد وكلامش را پرنفوذ ساخت تا دعوت به حق و تقوي نمايد چيزي نگذشت كه گوهر وجود وقف الهي شده نسرين عزيز بر همه نمايان شد و همه ارگانها سعي در به خدمت گرفتن او داشتند و او كه هدفش به جزقرب الهي نبود تا آنجا كه توان داشت ارگانها ضعبف و مردم محروم آنجا را توان الهي مي بخشيد حتي وقت استراحت شبانه خويش را در فرمانداري و براي تقسيم كوپن هاي مردم مهاباد صرف مينمود گاهاً تا نيمه هاي شب با وجود خطرهاي فراوان آن شهر كه چون شهر به تاراج رفته دراختيار ضدانقلاب بود براي آموزگاران متعهد آن ديار جلسه ميگذاشت .
درشهريور ماه سال 1360 خبر پيوستن برادر بزرگوارش به تبار پيروان حسين(ع) راشنيد و راهي شيراز شد ومطلع شد برادر ارجمندش كه چون شمعي چراغ راه حزب الهيان شيراز بود به تنها به درجه رفيع شهادت نائل آمده كه وجودگهربار او به شهيدان مفقود الاثر انقلاب پيوسته وبرادر جسم خاكي خود را بخاطر اثبات عشق به حسين(ع) به خانه بازنگرانيده است .
نسرين دل مادر را مملو ازغمي زهرا گونه يافت وبراي تسلي دل او چند صباحي دركنارمادر ماند ،امااواكنون ديگرنسرين تنهانبودكه بازينب كبري(ع) دست بيعت داده بود و پيام برادر را بردوش مي كشيد .
با مسئوليتِ سنگينِ ابلاغ انديشه شهدا انديشه برادر شوق آرميدن در جوار زينب و ملاقات برادر ارشد ، ديدار زهرا و بوسيدن دستان حسين او را آرام نگذاشت و دگر بار به مهاباد بازگشت و با شوق پيوستن به او به اميد آنكه خداوند او را برگزيند به كار بيشتر پرداخت از صبح تا شام از شام تا صبح از سپاه گرفته تا جهاد سازندگي ، بنياد امور جنگ زدگان ، فرمانداري ، آموزش و پرورش ، سپاه پاسدارن به مجاهدت پرداخت .
وي اكنون تنها كسي است كه لايق براي پست تبليغات و انتشارات سپاه در مهاباد است زيرا مقاوم ، پركار با تقواست ، مدتي اين مسئوليت را ميپذيرد و درعين حال به ديگر ارگانها نيز رسيدگي ميكند و بعد بخاطر نياز شديد آموزش و پرورش با سِمَت معلم تربيتي شروع بكار ميكند و با اين مسئوليت معلمين را نيز آموزش ميدهد و يك دوره از معليمن نهضت سواد آموزي نيز از جمله افرادي بودند كه از فضل او بهره مند شدند.
درنخستين روزهاي بهار سال 1361 كه عطر گل هاي محمّدي ، بوي خوش شهيدان را همراه داشت ، با يكي از جوانان مجاهد مؤمن كه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به خدمتي خالصانه مشغول بود، پيمان ازدواج مي بندد و زندگي شيرين و مشترك خود را آغاز مي كند .
در نخستين سال هاي انقلاب كه مهاباد در آرامش مطلوبي به سر نمي برد ، نسرين در نهضت سواد آموزي آن شهر ، فروغ خواندن و نوشتن را بردل و ديده ي سوادآموزان مي افشاند ؛ زمان انتخابات به عنوان ناظر بر سر صندوق هاي رأي حاضر مي شد ؛دركميته ي امداد و بنياد جنگ زدگان آن زمان به فعّاليّت مي پرداخت ؛ به عنوان مربّي امور تربيتي در مدارس ، آگاهي و توان دانش آموزان را در زمينه هاي فرهنگي و مذهبي مي افزود و آن گاه كه به كاشانه اش باز مي گشت ، با ذوق و ظرافتي ستودني ، خانه ي ساده و بي پيرايه را به بهشتي روح بخش تبديل مي كرد .
نسرين فاضله بانويي كه پيوسته جمله اي ازدعاي اميرمؤمنان حضرت علي (ع) « الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب» بر ذهن و زبانش جاري بود وبا توسل جستن به نيايش وستايش ، گلشن جانش را عطر آگين مي كرد و با شيدايي و مشتاقي محافل و مجالس ذكر و ثناء خداوندي را برگزار و ديگران را نيز براي شركت در آن تشويق و ترغيب مي كرد .
ودرآخرين شب فروزندگي اش در آن لحظاتي كه در تب ميسوخت از همسر عزيزش خواست كه او را به مجلس دعاي توسل برساند و همسر بخاطر مريضي سعي دارد كه او را وادارد كه استراحت كند اما او وجودي است كه خستگي نمي پذيرد و مريضي نميداند و چگونه آنجا كه ذكر حق است او نباشد .
چگونه آنجا كه دست بدامان ائمه معصومين پيوند ميخورد و مدد مي يابد او حاضر نباشد آنجا كه آرزوها جامه عمل ميپوشد و پيوند غيب و شهود ، تحقق مي يابد وپرده ها مي درد و رازهاي ناديدني با چشم دنياديده ميشود ، او غائب باشد همسر را راضي و در مجلس انس به خدا شركت ميكند به گواه دوستانش آن شب مثل هميشه او بشدت منقلب ميشودكسي چه مي داند شايد درهمان حال ملائك تهنيت و سلام به او را گفتند و پيام وصال و لقا را آوردند .
دعا پايان مي يابد همه جهت مراجعت به اتومبيل سوار ميشوند و نسرينِ انقلاب پيش مي آيد . يكي از خواهران را از جاي بلند ميكند و ميگويد اينجا جاي من است و خودمي نشيند .
اتومبيل حركت ميكند و نسرين آغاز حركت خويش را در عالم ملكوت مي بيند دست پليد آمريكا از آستين عوامل گروهكها بيرون آمده و ديگر بارگلي از باغ انقلاب اسلامي را پرپر ميكند و عطر نسترن انقلاب دوباره تمام فضاي مهاباد را كه نه ، ايران را و نه همه جهان را ميگيرد و افضل ما ، نه ، افضلِ زينب به آرزوي ديرين خود ميرسد .
ميداند آرزوي او چه بود شهادت همچون شهيد مطهري و درست به همان صورت به وصال حق رسيد .

قسمتي از وصيت نامه خواهر شهيد نسرين افضل

" يا ايتها النفس المطمئنه " ارجعي الي ربك راضيه مرضيه ، فادخلي في عبادي وادخلي جنتي .
اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام (بياد خدا ) . امروز به حضور پروردگارت بازآي كه تو خشنود (به نعمتهاي ابدي او ) و او راضي از تو است. بازآي و درصف بندگان خاص من درآي . و دربهشت من داخل شو .
سوره فجر آيه 26 الي 30
" ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله .... "
شهادت بالاترين درجه اي است كه يك انسان ميتواند به آن برسد و با خونش پيامي ميدهد به بازماندگان راهش.
همسرم بدان كه من نسرين كسي كه تورا دوست دارد، شهادت را هم بسيار دوست مي دارم چون خداي خود را در آن زمان پيدا مي كنم .
از تو مي خواهم اگر مي خواهي فردي خدا گونه باشي و درس دهنده، از امروز و از اين ساعت سعي كني تماس خود را با خداي خويش بيشتر كني و همينطور معلّمي باشي جدّي.
قسمتي از نامه خواهر شهيد نسرين افضل به همسرش
محبت را در چشمانت مي بينم، عاشقي هستي كه با تمام وجود خدا را صدا مي زني و او را دوست داري كه به پيشش بشتابي و دوست داري كه مسلماني خالص باشي و خدا گونه عمل كني و به حد اعلا بپيوندي و به آخرين حد كه مرز شهادت است برسي .
اميدوارم كه اگر اين لياقت و سعادت را در پيشگاه خدا داري هيچ مشكلي و سدي در جلوي تو قرار نگيرد گر چه تو خود بارها اقرار كردي كه سعادت نداري كه آنچنان باشي، بدان كساني بودند كه حتي به خود اميدوار نبودند ولي آخر به هدف خود رسيدند و تو هم هميشه از خدا بخواه كه تو را به آن حد برساند و از تمام هواهاي نفساني دورت بدارد.
عبدالله، از زماني كه من با تو آشنا شدم و شروع كرديم به حرف زدن در مورد ازدواج، من مي دانستم كه اگر زماني با پاسدار ازدواج كنم، زماني بايد او راترك كنم به همين دليل به تو اطمينان ميدهم كه من هيچوقت سدّي براي راه تو نخواهم شد.

سردار شهید سید محمّد تقوا

سردار شهید سید محمّد تقوا

در نهم تیرماه 1345 و در خانه ای محقر در جوار آرامگاه شیخ اجل سعدی شیرازی ، کودکی از سلالۀ سادات نور تولد یافت که او را به یمن نام نورانی ومبارک حضرت رسول اکرم (ع) سید محمّد نامیدند . سید محمّد دوران کودکی را در زادگاه خود گذراند و سپس در هفتمین بهار زندگی پا به حیطۀ درس و دانش گذاشت . وی سال اوّل ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند و در ادامه به همراه خانواده راهی تهران گردیده و طی چند سال اقامت در این شهر دورۀ ابتدایی را با موفقیت به انجام رساند . شهید تقوا در ادامه بار دیگر به شیراز بازگشت و دورۀ راهنمایی را در مدرسۀ شوریده شیرازی ادامه داد . وی در سال 1360 و اندک زمانی بعد از شروع دورۀمتوسطه در هنرستان طالقانی شیراز ، راهی جبهه های حق علیه باطل گردید و هرچند ، سال اول دبیرستان را نیز در مجتمع آموزش رزمندگان به پایان رساند امّا از آن پس ، تحصیل را رها کرده و در مدرسۀ عشق نام بلند خویش را در صف رزمندگان مکتب ولایت به ثبت رساند .

سردار شهید سید محمّد تقوا در سال 1360 به جمع طلایه داران نور پیوست و با پوشیدن لباس سبز سپاه رسماً به عضویت این نیرو در آمد . وی فعالیتهای خود را از اهواز آغاز کرد و برای اولین بار از طریق سپاه این شهر راهی عرصه های نبرد گردید . وی در ادامه با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلفی از جمله جانشینی اطلاعات و معاونت طرح و برنامۀ قرارگاه نوح نبی (ع) در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد و خدمات شایانی را به انجام رساند.

سرزمینهای آفتاب خیز جنوب ، هرگز خاطرۀ رشادتها و قهرمانی های این پاسدار جان بر کف و این سردار سلحشور را از یاد نخواهد برد . جراحت از ناحیۀ دست ، مجروحیت پا در اثر اصابت ترکش و مجروحیت در اثر استنشاق گازهای شیمیایی دشمن ، گوشه کوچکی از حماسه آفرینی های و از خود گذشتگی های او در زمان حضور در جبهه است و در حقیقت سند پایندگی کشوری است که جوانان سلحشور آن، جهت برپایی نظام عدل الهی و برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی ، حتی از تقدیم جان شیرین خویش دریغ ندارند.

سردار شهید سید محمّد تقوا سرانجام در منطقۀ "سردشت" آخرین زخم نیاز را بر جان پذیرفت و با تنی مجروح از اصابت ترکش به بیمارستان امام خمینی تبریز انتقال یافت . روح ملکوتی این سردار شهید پس از تحمل چندین روز درد وزخم ، در 25 مرداد 1366 میله های ستبر زندان تن را گشود و آرام و سبکبال در بی نهایت آسمان به پرواز در آمد. پیکر مطهر این سردار شهید دو روز بعد طی مراسمی باشکوه در شراز تشییع و در گلزار دار الرحمۀاین شهر به خاک سپرده شد .

سردار شهید محمّد پیروز بخت

سردار شهید محمّد پیروز بخت

در صبحگاهان شبی که تپۀ معروف "ولای گو "حلبچه فتح شده بود ، دشمن سخت بر آن منطقه جولان می داد .من ومحمّد برای دیده بانی به آن سمت رفته بودیم . با دیدن برج و باروهای دشمن ، گوشه ای سنگر گرفته و با دوربین منطقه را زیر نظر داشتیم . چشمهای شیشه ای دوربینمان از تمام دنیای آدمها تنهاکوه و تپه های خاکی دشمن را می دید و سیمهای خاردار پیچ پیچ و اخمویی که خاک معصوم را در چنگالهای آهنی خود گرفته بودند.فکر کردم خواب می بینم ، امّا خوب که دقیق شدم دیدم جوانی در روز روشن و در میدان دید دشمن کوردل ، با احتیاط سیم خاردارها را باز می کند و جلو می رود. به چشمم آشنا آمد ، فکر کردم اشتباه می کنم امّا...باورتان نمی شود ! محمّد خودمان بود !!!تعجب کردم . او که چند دقیقه پیش در کنار من بود . چطور با این سرعت خود را به چند متری دشمن رسانده بود⁽[1]⁾ ؟!!

سردار شهید محمّد پیروز بخت در سال 1361 در حالی پا به عرصه های جهاد و مبارزه گذاشت که تنها سیزده بهار از زندگی پربار خود را سپری کرده بود. "اردکان "قهرمان وشهید پرور در سال 1348 با سپیدارهای سر به فلک کشیده اش ، میزبان این غریبۀ کوچک بود. شهید پیروز بخت سالهای مدرسه را در زادگاه خود پشت سر گذاشت و نهایتاًتحصیلات خود را تا سال سوم دبیرستان در رشتۀ علوم تجربی ادامه داد . وی که چند سال ابتدای جنگ را در شور وشوق مبارزه گذرانده بود در سال 1361 با شور و حالی خاص از طریق بسیج سپیدان به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام گردید و با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلف در عملیاتهای خیبر ، والفجر8و عملیات کربلای 4و5 شرکت کرد. شهید پیروز بخت که در سالهای نخستین جنگ به عنوان یک بسیجی ساده پا به عرصه های خون وحماسه گذاشته بود با ادامۀ جنگ و با شایستگی و رشادتهایی که از خود بروز داد وظایف خطیری را عهده دار گردید ، از جمله در بسیاری از عملیاتها با عنوان مسؤول محور به انجام امور محوله پرداخت.

چهارم خرداد ماه 1367 سرزمین خونرنگ شلمچه در غروبی اندوهبار در سوگ آسمان – مرد غریبی نشست که با پیکری خونین دنیا را به اهلش واگذاشت و خود عاشقانه به برادر و دیگر همرزمان شهیدش پیوست.

راستی حکایت شیرینی بود ؛

عشق:

-گذر دریا از دریا

                - از سنگ چین شرم و اضطراب

در آب می لغزیدی و می خندیدی

اما من یکبار ،

فقط یکبار ،

پایم لغزید و یک عمر دریا گریستم.

هنوز دل سنگی "چله گاه " غم سترگ مرا خون می گرید.

بالا بلند ایلیاتی من !

چله گاه⁽[2]⁾ حکایت شیرین مردان مردی است که در اوج شکوه فرهاد زیستند.

هنوز از این بیستون صبور ، صدای ضجۀ تیشه می آید

هنوز سپیدارهای مغموم خواب تو را می بینند

و سپید ناتمام مرا می سرایند

و راستی چه زیبا مثل یک خواب شیرین گذشت⁽[3]⁾ ...


 

سردار شهید سیّد جلیل ثابت قدم

سردار شهید سیّد جلیل ثابت قدم

شهرستان قهرمان و شهید پرور فسا که بزرگان و افتخار آفرینانی چون شهید حاج محمود ستوده ، شهید مرتضی جاویدی و شهید بدیهی را تقدیم اسلام و انقلاب نمودها ست ، در سال 1343 شاهد میلاد کودکی از سلالة سادات نور بود . شهید جلیل ثابت قدم دوران کودکی را در فسا و در عطر افشان بهار نارنج ، پرورش یافت . وی در هفتمین بهار زندگی قدم در راه کسب علم و معرکفت گذاشت و دورانی از تحصیل  را با موفقیت سپ

ری نمود . درسال 1359 و با شروع جنگ تحمیلی در حالی که شهید ثابت قدم در سال سوم راهنمائی مشغول به تحصیل بود همراه با اولین گروه اعزامی از فسا راهی میادین خون و حماسه گردید .

وی به عنوان یک بسیجی ساده به مصاف دشن بعثی رفت و پس از عملیات فتح المبین و بعد از سه سال عضویت در بسیج رسماً به خیل طلایه داران مکتب ولایت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و رسماً به عضویت این نیروی خود جوش مردمی در آمد . وی به د فعات در عرصه های نبرد حضور یافت و در عملیاتهای مختلفی از جمله عملیات بیت المقدس ، رمضان ، والفجر 1و4و8 ، عملیات خیبر و کربلای  4و5 شرکت کرد .

وی مدّتی در واحد اطلاعات و عملیات به انجام وظیفه پرداخت که خاطرة رشادتهای او در شناسایی خطوط و موانع دشمن در عملیات رمضان هنوز بعد از سالها در ذهن و خاطره همرزمان او باقی مانده است . شهید ثابت قدم مدتی نیز معاونت فرماندهی گردان را عهده دار گردید . وی هنگامی که عملیات پیروزمندانه والفجر 8 آغاز گردید فرماندهی گردان سلمان را به عهده داشت و در همین سمت باقی ماند و دربیست و سوم فروردین ماه 1366 شاهد شهادت را در آغوش گرفت .

روح آرام و ملکوتی شهید ثابت قدم در بهاران سال 1366 بال در بال ملائک در آسمان بیکران شلمچه به پرواز درآمد و پیکر مطهر او چند روز بعد بر دستهای زخم آشنای مردم قدر شناس ف سا تشییع و در گلزار امام زاده حسن این شهر به خاک سپرده شد .

سردار شهید غلامعلی توحیدی

سردار شهید غلامعلی توحیدی

سردار شهید غلامعلی توحیدی در بهار دلپذیر 1338 ، گلهای وحشی ساحل کارون رابا قدوم مبارک خود غرق شور و شادی کرد و با تولد او ، مردی از مردان حماسه پا به عرصة حیات گذاشت . وی همچون ستاره ای دنباله دار ، آسمان لاجوردی آبادان را از فروغ خویش منوّر ساخت و سالهای کودکی را در سایه سار نخلهای سربه فلک کشیده اش سپری نمود . نخلهای اُستواری او و هزاران دلاور مرد رشیدی است که خوزستان قهرمان را عرصة حماسه های جاودان خود ساختند .

ششهید غلامعلی توحیدی دوران کودکی را در کوچه پس کوچه های گرم آبادان و در سایه سار نخلهای سرافرازش سپری کرده و درهفتمین بهار زندگی راهی مدرسه شد .

پس از گذراندن دورة ابتدایی تحصیل به همراه خانواده به جهرم عزیمت نموده و تحصیلات خود را تا سال چهارم دبیرستان در این شهر ادامه داد. مدرک دیپلم برق را پس از سالها تلاش و کوشش از هنرستان صنعتی آیت الله حق شناس دریافت داشت .

پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای مبارزاتی خود را که سالها پیش در ایام شکوهمند انقلاب آغاز کرده بود ادامه داد وبه انجام خدمات ارزنده ای افتخار یافت . پس از تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جهرم ، شهید توحیدی از اوّلینکسانی بود که باشور وحالی وصف ناپذیر به تنپوش سبز سپاه ملبس گردید و عاشقانه به خیل پاسداران نظام و ولایت پیوست .

با آتش افرزویهای ضد انقلاب در غرب داوطلبانه راهی کردستان گردید و در سرکوبی اشرار ، رشادتها نمود و حماسه هائی جاودان از خود به یادگار گذاشت . با شروع جنگ تحمیلی به امواج خروشان نیروهای اعزامی به جبهه های جنوب پیوست و در مدت زمان حضور در عرصه های نبرد در عملیاتهای متعددی شرکت کرد که از آن جمله خاطرة رشادتها و قهرمانیهای او در عملیات پیروزمندانه فتح المبین که در نهایت به مجروحیت او انجامید قابل توجه و شایان ستایش است .

سردار شهید غلامعلی توحیدی در سال 1359 همسری شایسته و وفادار برگزید که ثمرة این ازدواج فرخنده سه فرزند به نامهای محسن ، سعید و زینب بود که در نزد او از تکریم و احترام خاصی برخوردار بودند آنکه بارها زخم تیر و ترکش دشمن را برجان پذیرفته بود ، جبهه های نبرد را عرصة مبارزات خود قرار داده با عنوان معاون گردان نیرو های سرافراز تحت امر در گردان ابوذر را از فراز و نشیب زمان بسوی جاده توفیق رهنمون شد .

عملیات کربلای چهار یادمان پرواز ملکوتی اوست . سردار شهید غلامعلی توحیدی ، پس از عمری تلاش و مبارزه سرانجام در سحرگاهی خونین جبهه جنوب را محبط فرشتگان الهی و معراج روح آسمانی خود ساخته و بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت . پیکر مطهر او سالها در غربت آباد خاک ام الرصاص فرو ماند و پس از ده سال قرآن و پلاکی و استخوانی به یادمان رشادتهای او بر دستهای مضطرب هزاران عاشق دلسوخته در شهید شهید پرور جهرم تشییع و در گلزار شهدای فردوس این شهر بخاک سپرده شد .

سردار شهید حسن پاکیاری   

سردار شهید حسن پاکیاری  

در صبحی بهاری وقتی که خورشید آرام آرام از پشت تنکة الله اکبر شیراز خود را در آغوش ناصبور شقایقهای پای کوه می انداخت گلهای وحشی آرمیده بر دامان باباکوهی ، میلاد کودکی را جشن گرفتند که در یکی از محله های قدیم شیراز و در دامان پی مهر مادر ، شور و شوق کودکانة خود را با یک لبخند گریست . با لبخند او آسمان ، میلادی دوباره یافت و اینچنین در سکوت آفتاب ، دلاور مردی از تبار شقایق پابه عرصة وجودنهاد . حسن زیبندة نام او گشت . وی دوران کودکی را در این شهر گذراند وپس از طی مراحل مختلف تحصیل موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشتة مکانیک گردید . ایام تحصیل شهید پاکیاری در هنرستان نمازی شیراز با ایام شکوهمند پیروزی انقلاب همراه بود . وی همگام و همدوش با امت شهید پرور و انقلابی در مبارزات ضد رژیم شرکت کرد و در این مسیر بارها تحت تعقیب نیروهای خود فریفتة ساواک قرارگرفت و حتی در مواردی دستگیر و بازداشت گردید .

شهید پاکیاری بعد از انقلاب ، دست از فعالیتهای حق طلبانة خود برنداشت و درلباس مقدس پاسداری در کمیتة انقلاب اسلامی مشغول فعالیت شد . وی در سال 1385 رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از همان ابتدا خود را برای مبارزه با دشمنان انقلاب آماده کرد . با شروع آتش افروزیهای ضد انقلاب در غرب ، راهی کردستان شد و نُه ماه تمام در این منطقه به مبارزه با منافقین و اشرار پرداخت. شهید پاکیاری که در بهار 1338 چشم براین رواق گذرا گشوده بود ، در پائیز 1359 در حالیکه برای تهیة مهمات مورد نیاز نیروهای تحت امر به آبادان بر می گشت ، بر اثر ترکش خمپاره مجروح شده پس از مدت کوتاهی جان به جان آفرین تسلیم و عاشقانه در بی نهایت آسمان به  پرواز درآمد . هفتم دی ماه 1359 خاطرة پرواز ملکوتی این عاشق دلسوخته را در دل خونین خود جای داده است .

اگر چه قلب تپنده ی شهید در ایستگاه 7 آبادان از حرکات باز ایستاد ، اما خون سرخ او تا همیشة تاریخ جاری خواهد بود و راه او بوسیلة جوانان عاشق پیشة این مرز و بوم ادامه خواهد یافت .  درپایان فرازهایی از وصیت نامة شهید – این پاسدار حریم ولایت – را به شما شیفتگان مکتب شهادت تقدیم می داریم :

« از افراد خانواده و نزدیکانم تقاضا دارم که بخاطر اسلام وقرآن پیام من را که همان پیام قرآن و اسلام می باشد به گوش مردم برسانند و یک لحظه از امر به معروف ونهی ازمنکر سر باز نزنند و همه را برای جهاد با کفار و ملحدین بسیج نمایند و بدانند و بگویند ، کسانی که در این راه شربت گوارای شهادت را می نوشند نمده اند ، بلکه زنده اند و جاودانه و ابدی می باشند .»

وصیت نامه شهید مهدی پوربهمن

شهید مهدی پوربهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

سوره مبارکه آل عمران آیه169

یا سلام و درود به امام زمان (عج) و نائب برحقش امام امت و با درود بر ارواح طیبه شهداء اسلام از صدر تا کنون.

پدر و مادر عزیز و ارجمندم اکنون که آمریکا و نوکرانش تمام سعی و کوشش خود را جهت به اسارت در آوردن ملت ایران بکار گرفته و تمام حیله های شیطانی را بکار می گیرند تا کشور عزیز اسلامی ایران را به زیر نفوذ خود در آورند و با علم کردن صدام این نوکر حلقه به گوش آمریکا جلو حرکت انقلاب ما را بگیرند و با دست جنایتکاران سعودی خواهران و برادران ما را در مکه به خاک و خون میکشندوظیفه ما آینده سازان این مرز و بوم  بس سنگین است و وظیفه ماست که سلاح به زمین افتاده شهیدان این امت را به دوش کشیده و با جنایتکاران بعثی به مبارزه برخیزیم و از شرف و ناموس و مکتب خود دفاع کنیم تا دیگر قصد تجاوز به کشور اسلامی ایران را از سر خود بیرون کنند و پوزه انها به خاک ذلت بمالیم ان شاء الله.

مادر جان شیرت را بر من حلال کن و این خواهش مرا بپذیر و هیچ ناراحت و نگران من نباش که حال من خوب است و برگشتنم بدست خداست که همه جهان هستی را آفرید و انسان را از خاک بوجود آورد و آخر هم بخاک برمی گرداند شما هم اگر می خواهید که در این جهان و جهان آخرت سعادتمند و رو سفید باشید دل به خدا ببندید و در راه اسلام بکوشید و نماز را بپا دارید که خدواند در هر جا و هر مکان بنده خود را یاری می نماید.

پدر جان من از سن 8 سالگی عشق به امام حسین(ع) و امام امت داشتم و می خواستم علمدار کربلا در رکاب امام زمان(عج) و سرباز امام خمینی باشم.

خدایا ما را به راهی که رضای خودت می باشد رهنمون فرما و ما را از بندگان خوب خودت قرار ده.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.

مهدی پوربهمن

زندگی نامه شهید گرانقدر مهدی(کیومرث) پوربهمن

پیغمبر (ص) می فرماید:

بالادست هر نیکوکاری نیکوکار دیگری است تا آنکه در راه خدا شهید شود همینکه در راه خدا شهید شد دیگر بالا دست ندارد.

امروز دیگراین ثابت شده که مهمترین اهرم فشار بر استکبار و ارتجاع بعثی و اساسی ترین نقطه قوت جمهوری اسلامی در این دفاع مقدس حضور مردم مومن و قهرمان در صحنه دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی است امروز دشمن وابسته و جنایتکار از طریق تداوم جنگ شهرها در صدد است تا اراده استوار مردم ایران را درهم بشکند و لذا با خط گرفتن از حامیان جهانی خود که همراه با اخذ کمک های وسیع نظامی , سیاسی و تدارکات تسلیحاتی می باشد در سطح وسیعی به این امر پرداخته است.

شواهد و قرائن هینی بیانگر این واقعیت است که امت مومن و قهرمان ما در برابر این توطئه های استکبار مقاومت کرده و در صدد است تا با تمام توان این مرحله حساس را نیز با موفقیت پشت سر بگذارد , دنیای استکبار بداند که با حربه هایی مانند جنگ شهرها اراده مردم ایران را نمی تواند سست نماید و مسلماً در چنین شرایطی زمینه مقاومت مردم در مقابل ظلم و تجاوز مساعد و مستحکم تر می گردد . آنچنان که تا کنون به یاری خداوند منان اینگونه بوده و خواهد بود ان شا ء الله

شهید مهدی(کیامرث) پوربهمن به سال 1350 در محله احمدآباد پشم شیشه شهرستان شیراز در خانواده ای مستضعف و متدین پا به عرصه وجود نهاد پس از طی دوران طفولیت در سن 6سالگی وارد دبستان شهید مجتبی فرجام گردید و دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند و سپس وارد مدرسه راهنمایی شهدای احمدآباد شد و مشغول به ادامه تحصیل گردید, در پایان سال اول با وجود اینکه سن چندانی نداشت ولی از فکر و اندیشه والایی برخوردار بود , با توجه به عشق و علاقه ای که به رهبری و انقلاب داشت به این عقیده که در خدمت اسلام و انقلاب اسلامی داشت تصمیم به عضویت در گروه مقاومت شهدای احمدآباد گرفت و با خلوص نیت ورویی گشاده به وظایف محوله پرداخت و در طول این مدت هرگز نقطه ضعفی در وی مشاهده نشد  وی با حضور در جلسات دینی و کلاس های عقیدتی قدمی مثبت در خودسازی برداشت از نظر اخلاقی در محل فردی شناخته شده بود , جدیت در عمل از خصوصیات بارز وی بود , معتقد به ولایت فقیه و پایبند به انجام فرائض بود شرکت در نماز جمعه و دعایهای کمیل و توسل را هرگز فراموش نمیکرد , در محیط خانواده رفتاری خداپسندانه داشت بگونه ای که زحمت شستن لباس هایش را خود متحمل می شد . تا اینکه در سال 1366 با مراجعه به بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شیراز جهت حضور در جبهه نبرد با بعثیون کافر ثبت نام کرد و همراه با لشکر 33المهدی (عج) به مدت سه ماه عزم مناطق غرب در کردستان گردید و در عملیات نصر3 که منجر به آزاد سازی شهر ماووت عراق شد بعنوان تک تیرانداز شرکت نمود پس از انجام ماموریت با مختصر جراحتی که برداشته بود به شیراز برگشت.

اما از آنجایی که به جبهه و رزم با دشمن خو گرفته بود پس از مدت کوتاهی اقامت , مجدداً همراه با تنی چند از اعضای گروه مقاومت راهی دیار عاشقان , اینبار جبهه گرم جنوب شد مدت چهل و سه روز در منطقه عملیاتی شلمچه با مزدوران بعثی در مبارزه بود که بالاخره در نیمه شب بیستم تیر ماه سال1366 در منطقه شلمچه بر اثر ترکش گلوله توپ کفار جنایتکار شهادت را در اغوش کشید و به ملکوت اعلی پیوست , پیکر پاک این شهید گرانقدر مهدی(کیامرث) پوربهمن در تاریخ 30/07/1366 در شیراز تشییع و در گلزار شهدای احمدآباد شیراز به خاک سپرده شد.

زندگی نامه شهید زیاد توحید راد

زندگی نامه شهید زیاد توحید راد

شهید زیاد توحیدی راد در سال 1336 در خانواده ای مومن و زحمتکش به دنیا آمد . دوران ابتدایی را در دبستان احمدآباد به پایان رساند و پس از آن به خاطر فقر خانواده در آن دوران ناچار به ترک تحصیل گردید و برای امرار معاش و گذراندن زندگی ساده خانوادگیشان به کار کردن مشغول گردید.در جریان اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی در تظاهرات و راهپیماییها و مجالس سخنرانی فعالانه شرکت می نمود و در مبارزه علیه رژیم طاغوتی پهلوی و بعد از آن در مبارزه با منافقین و دیگر گروهک ها جدیت فراوان بخرج می داد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل گروه مقاومت محل از اعضاء فعال و فداکار آن بود. به شدت علاقه و پشتیبان روحانیت بود و از گروهک ها تنفر داشت.

با شروع جنگ تحمیلی دولت بعثی عراق علیه ایران و تاکید امام امت مبنی بر عزیمت جوانان به جبهه ها , از طریق بسیج به سوی جبهه ها شتافت . دو ماه در جبهه بود و برای مدت کمی به خانه بازگشت . لیکن روح بلند او را یارای ماندن در پشت جبهه نبود و به همین دلیل مشتاقانه مجدداً در جواب به ندای تاریخی حسین بن علی (ع) روانه کربلای ایران شد تا دین خدا و دین پیامبر(ص) را یاری رساند.

اینبار بر اثر اصابت تیر به شانه و گردن ایشان , مجروح گردید و جهت مداوا به اصفهان انتقال یافت. اغلب هنگامی که از جبهه باز میگشت در جواب بعضی به توصیه اینکه ((تو به اندازه خودت به جبهه رفته ای  و دیگر بس است)) می گفت: تا زمانی که جنگ هست من هم باید در جبهه باشم . عاشق واقعی جبهه بود و روی این فرموده امام تاکید داشت که ایشان فرموده اند : جبهه دانشگاه است .

به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت به سزایی می داد . به منظور استمرار بخشیدن به راه و اهداف مقدس شهدای گرانقدر انقلاب وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. در طول مدت دو سال که در لباس مقدس پاسداری بود . به جرات می توان گفت هیچگاه کسی او را در لباس فرم ندید . دوستانش بخوبی یاد دارند چگونه گاه تا بیست و چهار ساعت استراحت خود را هم در پادگان امام حسین(ع) منطقه 9 به خدمت می گذراند.

آنقدر عاشق خدمت در سپاه بود که روز عروسی را تا عصر در پادگان و دو روز بعد هم به موقع در محل کار خود حاضر گردید.

در ابتدای شروع جنگ در لبیک به ندای امام امت خمینی کبیرچند بار به جبهه اعزام و دراخرین عزیمتش به جبهه پس از تلاش ها و مجاهدت های بسیار در سرکوب و عقب راندن و خاموش نمودن فتنه متجاوزان بعثی با اینکه ماموریتش در آخر اسفند ماه 62 تمام شده بود پس از بیانات تاریخی امام مبنی بر اینکه رزمندگان در جبهه ها بمانند و و کار را تمام کنند تصمیم می گیرد در جبهه بماند و به خانه نیامد و در عملیات پیروزمندانه خیبر شرکت نمود و در حالیکه دشمن با آتش سنگین تیر بار بر سر رزمندگان می ریخت شهید توحیدی راد با سعی و کوشش و اراده قوی و استواری که داشت مبادرت به خاموش نمودن آتش می نماید . که مورد اصابت شعله آر پی جی قرار می گیرد که پرده یک گوشش پاره می شود . با این وجود به پشت خط نمی آید و تقاضای مرخصی هم نمی کندو به مجاهدت خود ادامه می دهد.برادر رزمنده شهید زیاد توحیدی راد در تاریخ 25/12/62 در ادامه عملیات خیبر و در جبهه طلائیه عراق بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر به فیض عظمای شهادت نائل می گردد و در تاریخ 28/12/62 پس از مراسم تشییع با شکوهی پیکر مطهر ایشان در میان بدرقه پر شور امت حزب الله شیراز در قطعه شهدای دارالرحمه احمدآباد به خاک سپرده می شود.

روحش شاد و راهش مستدام باد

وصیت نامه شهید زیاد توحید ی راد

وصیت نامه شهید زیاد توحید ی راد

بسم الله الرحمن الرحیم

الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون

سوره توبه آیه 19

می فرماید آنانکه ایمان آوردند و هجرت کردند و کوشیدند در راه خدا با مالهایشان و جان های خود بزرگتر است پایه آنان نزد خداوند و آنانند رستگاران.

بسمه تعالی

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی  امام خمینی . پدر و مادر از دور یا نزدیک  از طرف من حقیر به امام بگوید که اگر ده فرزند داشته باشم برای اسلام و قرآن دوش به دوش برادران رزمنده باید بروند و از اسلام عزیز و جمهوری اسلامی دفاع کنند و به ابرقدرتها بگویند که اگر خواستید که به اسلام ما خدشه وارد کنید باید از روی جسد یک یک ما جوانان عبور کنید و گرنه خدا آنروز را نیاورد که زیر بار ظلم و ستم باشیم همانطور که محمد(ص) و حسین (ع) با کفر کردند و گفتند هیهات من الذله.

شما برادرانم بعد از شهادتم اسلحه مرا بردارید و راهم را که راه حسین (ع) است را ادامه دهید به دوستانم و قوم خویشان بگویید که امام را دعا کنید و نگذارید این بی حیا ها قلب امام را بدرد آورند و با لبیک و هل من ناصراً ینصرنی امام به کفار بگویید که شهدای ما زنده و ادامه دهنده راهشان هستیم و هر فکر برای جمهوری اسلامی دارید ان شاءالله آرزو به گور می برید.

برادران عزیزم حلالم کنید و راهم را ادامه دهید . قطره قطره خونم فدای اسلام و امام عزیز.

والسلام

5/12/62

بسمه تعالی

وچند کلمه ای به خواهرانم که زینب گونه باشند و ناراحت نباشند که برادرشان شهید شده است و تا می توانند فرزند صالح پرورش دهند که ادامه دهنده راه شهداء باشند و از شما می خواهم که برای من گریه نکنید که دشمن با شنیدن گریه شما دلش خنک می شود. مقاوم و استوار باشید و راهم را ادامه دهید. و از شما همگی می خواهم که نماز سر وقت را فراموش نکنید و هر روز صبح زیارت عاشورا بخوانید و زیاد دعا کنید . پدر عزیزم بنده حقیر مدت یک ماه و نیم که در جبهه بودم در دوسال روزه نتوانستم بگیرم از شما پدر مهربانم که فرزند خوبی برای شما نبودم می خواهم با پولی که در خانه دارم از پول خودم بدهید برایم روزه بگیرند و اگر نتوانستید یکسال نماز قضا برایم بخوانید و پول بدهید کسی برایم بخواند و پدر عزیزم مرا حلال کن و مادرم که خیلی برایم زحمت کشیدی مرا حلال کن شما مادر خوبی بودی و من فرزند بدی بودم که نتوانستم حق فرزندی را ادا کنم 

 والسلام

از پول خودم برایم خرج کنید که من راضی باشم به برادرم علی سوال کنید که هر چقدر که طلب دارد از حقوقم بگیرید و بدهی مرا بدهید . اگر زیاد وقتتان را گرفتم مرا حلال کنید چون روز آخرم بود پدرخدای نکرده گریه نکنی و همیشه بخند و سرت را بالا بگیر که پیش امام حسین(ع) رو سفید هستی . پدرتو را و مادرم را به هر کسی که پیش شما عزیز است قسم می دهم که مرا ببخشید و مرا حلال کنید.

و چن کلمه ای به همسرم که نتوانستم حق همسریم را ادا کنم می دانم که خیلی ناراحت بودی از اینکه چرا یک چنین همسری برایم خدا آفرید , بله شما از ما بیشتر اجر دارید پیش خدا و از تو می خواهم اول مرا حلال کنی و هیچ گونه ناراحتی از خودت نشان نده چون دشمن خوشحال می شود . همسرم خودت می دانی که امام حسین(ع) زن و فرزند و جوان 18 ساله و کودک شش ماهه داشت و چون دید اسلام در خطر است از تمام اینها چشم پوشی کرد و با خون خود اسلام را آبیاری و زنده کرد و ما ادامه دهنده راه شهدایی که امام حسین(ع) را ادامه دادند هستیم. از تو می خواهم که دوباره مرا حلال کنی نماز فراموش نشود زیارت عاشورا و دعاهای توسل و کمیل و از جهت خانه د رنامه نوشتم که باید چکار کنی و از دخترم که خیلی دوستش دارم و امیدوارم که خداوند به شما صبر بدهد و از ان مواظبت کنید و نگذارید زیاد گریه کندو... دیگر عرضی ندارم فقط باید خلالم کنی و هرجمعه قول بده که بر سرتربتم بیایی و فاتحه بخوانی .

و از هرکسی  که از من بدی دیده بگو حلال کند . با مادرم خوب باشید و مسئله ازدواجت خودت می دانی به هر کسی که شوهر می کنی مواظب دخترم باش و اگرنتوانستی به پدر و مادرم بده که بزرگش کنند.زهرا از پدرت و مادرت از طرف من حلال بودی طلب کن و بگو مرا ببخشند و اگر داماد خوبی نبودم حلالم کنند.

(مواظب زینب باشید)

والسلام

زیاد توحید ی راد