شهید عبداله میثمی

سال 1334 ه. ش در خانواده‌ای مؤمن در شهر اصفهان متولد شد. تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیر‌المؤمنین (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل نموده بود، نام او را عبدالله گذاشت. ( بر مبنای آیه‌ی 32 از سوره‌ی مریم )

عبدالله دوران کودکی و نوجوانی را در دامان پاک پدر و مادر خود سپری کرد. وی در دوره‌ی دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش به کار پرداخت. از نوجوانی شور و علاقه‌ی خاصی به مسایل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم الهی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به سلک روحانیت و طلبگی قرار داد.

ادامه نوشته

شهید علیرضا موحد دانش

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، از علی رضا موحد دانش ، نخستین فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) دو وصیت نامه باقی مانده است. اولینش را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر(ع) به شمار می رفت. علی رضا دومین وصیت نامه اش را حدود شش ماه قبل از پروازش نوشت . در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا(ع) منصوب شده بود.
او در پایان دومین وصیت نامه اش از پدر و مادر خود خواسته است تا دقت کنند افرادی خاص در تشییع جنازه او حاظر نشوند و دلیل این وصیت را نیز توضیح داده است. آن چه خواهید خواند متن کامل دو وصیت نامه این سردار است:

متن وصیت نامه اول:

با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.

پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.


حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
محمد رضا برادر مومنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.
و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.
والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش


2/ 1/ 1360


وصیت نامه دوم شهید علی رضا موحد دانش
سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟ خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم. مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشا الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد
والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش 17/ 11/ 1361

وصیت نامه شهید محمدرضا کوثری

نام  :محمدرضا

نام خانوادگى  :كوثرى

نام پدر :حسين

تاريخ‌تولد  :15/03/1345

ش.ش   :12044

محل‌صدورشناسنامه   :اقليد

 تاريخ شهادت  :30/10/65

بسم الله الرحمن الرحيم بنام بخشاينده مهربان بنام خداوندى كه در دنيا بر من كافر رحم مى نمايد ودر آخرت بر مومن رحم مى كند و با سلام به امام زمان و نائب بر حقش امام خمينى و اميد امت امام و امت امام با سلام بر پدر ومادرعريزم اميدوارم كه خداوند شما را از مومنان واقعى خود قرار دهد پدر ومادرم اگر من شهيد شدم ناراحت نباشيد ناراحتى ندارد چونكه به راهى مى روم كه حسين زهراء آن را انتخاب كر ده و عملى دراين را ه شهيد شد همه فد اشدند و گريه و تأسف برا ى كسى ا ست كه از خداوند مهربان دور شود اگر كسى به خدا آنقدر نزديك شود كه خداوند اور اپيش خود نگه دارد اين افتخار است برا ى او وما بايد خود را به او برسانيم عريزان مواظب كسى باشيد كه به نام الله با راههاى گوناگون به اسلام ضربه مى زنند برادران وخواهران عزيزم و همشهريان گرامى اگر خطايى از اين بنده حقير سرزده است به بزرگوارى خود ببخشيد زيرا در آن دنيا جوابگوى كسى نمى توانم باشم چون خداوند به عزت وجدانش قسم خورده كه از حق الناس نمى گذرد هر كجا كه خواستيد مر ادفن كنيد و در اين هنگام نگاه كنيد به من كه من هيچ چيزى ندارم با اميد به خدا كه انشا ء الله از تقصيرات من بگذرد عزيزان و خواهران جدا از شما مى خواهم كه براى من طلب مغفرت كنيد از شما برادرانم مى خواهم كه جبهه ها را گرم نگه داريد تا اينكه به كربلاى حسين برويم و اين حقير شهادت مى دهم به خدا و به محمد (ص) و به على (ع) و به ائمه اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان اميرالمومنين عليا ولى الله از استادان و همكلاسيا نم و همد رسهايم تشكر دارم كه به اين حقير كمك‌نمودند و مرا از جهل وگمراهى بيرون آوردند برادران و خواهران اين را برايتان بگويم كه راه امام خمينى راه خدا است و اين شخص از الله آگاه است و شما نيز بايد آگاه شويد و از رفيقان و دوستان و برادران خود مى خواهم كه طلب مغفرت براى اين حقير نمايند والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته محمد رضا كوثرى 18/11/1364 با لشكر امام حسين گردان يا زهرا گوهان ذولفقار والسلام عليكم جمعا و رحمة الله وبركاته خداحافظ.

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند                                     رو به صفتان زشتخورا نكشند

گر عاشق صادقى زمردن نهراس                                     مردار بود هرآن كه اورا نكشند

بسم الله الرحمن الرحيم بنام خداوندى كه در دنيا بر مومن و كافر رحم مى نمايد و درآخرت بر مومن رحم مى نمايد بنام خداوند ى كه توان بيان را به ما داد تا شكر گزاريش كنيم باسلام خدمت امام زمان (عج) و نائب بر حقش و اميد امت وامام وامت امام با سلام بر خانواده الم ودوستان وسروران گرامى اميدوارم  شما خانواده عزيز ودوستان و سروران گرامى مرا ببخشيد از انيكه اشتباهى از من سرزده باشد انسان فراموشكار است و ممكن است اشتباهاتى كند وشما به بزرگى خودتان ببخشيد زيرا خداوند از حق الناس نمى گذرد و خواستم براى پدر و مادرو دوستان و سروران گرامى چند كلمه اى براى تسكين قلبشان گفته باشم به اعتبار و تواصو بالصبر پدر ومادر م براى من تأسف نخوريد ما كه تأ سف نداريم تا تأثر داريم تأسف كسى دارد كه از حسين مفارقت كند از جگر گوشه زهرا مفارقت كند از رسول و خداوند مفارقت كند از على و فاطمه مفارقت كند كسى كه مقصد ومأوايش اينها نستند تأسف ندارد ما تأسف نمى خوريم ولى تأثر براى ما خوردن ما تأسف مى خوريم كه چرا جان بيشترى نداريم كه فدارى مقدم دوست كنيم عزيزان در هركجا كه هستيدرهبر خود را صحيح تشخيص دهيد و به درستى كه خداوند طبق قول معصوم جدا نمى كند از اينكه عذاب كند گروهى را كه رهبرى صحيح ندارند اگر چه عبادت زياد انجام داده باشند ولى شرم ميكند از اين كه عذاب كند كسى را كه رهبرى صحيح دارد و لى گناهان زيا د داشته باشد زيرا رهبرى صحيح مانند نهرى است كه هر چه درآن باشد شستشو مى شود تشخسص رهبر تكمل دين است و كسى كه دينش تكميل نباشد بى دين است و به قعر دوزخ در خواهد افتاد عزيزان افراد سودجورا بشناسيد آنها كه در لباس هاى گوناگون ضربه ميزنند زيرا شناسائى آنها و دورى آنها باعث سست شدن آنها مى شود برادران و خواهران اين را بدانيد كسى كه خمينى را تضعيف كند اين از اتباع شيطان است ديگر شيطان ضعيف است و من به همين جهت است كه مى گويم  اشهد و ان لا اله الا الله‌و اشهدوا ان محمدا رسول الله و اشهد وان عليا ولى الله « مظلو م ولايت است » و شهادت مى دهم كه خمينى نايب بر حق امام زمان به روحى و ارواح العالمين است و كسى كه اورا برنجاند دل پيامبر را رنجانده و به درد آورده است و كسى كه او را خشنود كند پيامبر را خشنود كرده است و كسى كه پيامبر را خشنود كرده است خد ا را خشنود كرده است عزيزان قدر اين رهبررا بدانيد كه از ملت راضى است و مثل پيامبران گذشته نيست كه از ملتها ى خود ناراضى بودند و نفرين مى كردند و اين راضى بودن رهبر براى ما نعمت است و برا ى ما رحمت است عزيزان بشتابيد و سعى كنيد كه منافقان را شناسايى كنيد كه اين شناسايى براى ما خيلى مهم است آنها زبانى زيبا دارند و دلى و قلبى مثل سنگ بلكه سختر از سنگ ما يك سير انا لله وانا اليه راجعون داريم از سويش آمده ايم و به سوى او خواهيم رفت پس اصلا ما از كسى نيستيم كه بتوانيم به سوى كس ديگر رجوع كنيم و خداوند همه ما را ببخشد بواسطه حسين (ع) كما اينكه ؟؟؟ چنانچه امام حسن عسكرى در دعاى روز سوم شعبان ميفرمايد و عاد فطرس عهده ونحن عاندون بقبره پناه مى برم‌به گهواره حسين و ما پناه مى بريم به قبرش تا نجات يا بيم بدانيد كه حسين منجى عالم بشريت است و كشتى نجات اين است و كسى كه از اين كشتى دورى گزيند از خداى مهربا ن دورى كرده و سر انجامش دوزخ خواهد بود او با 7 1تن از اهل بيتش شهيد شد كه جمعا با اصحاب و يارانش هفتادو دوتن بودند راه را براى ما بازكردند جوانمردى را كه به ما آموختند كه در مقابل خدا چطور جان دهيم چطور پيش برويم و چطور رضاى خدا را طلب كنيم كه از فرزند شش ماهه اش گذشت پس ما چه كنيم و چه باشيم به درگاه حق تعالى ان تبكن الا بدان للموت انشأن فقتل امرء بالسيف فى الله افضل اگر اين بدنها براى مرگ ساخته شده بس كشتاركردن مرد با شمشير درراه خدا افضل است وهمين است كه حسين زهرا هنگاميكه به سرزمين كربلا ميرسد فرمودند به ياران كه پياده شويد كه جا ومكان پياده شدن ماست و محل ريختن خون و محل قبرهاى ماست ولى به حسين زهرا عرض مى كنم اگر شما محل قبرى داشتيد بعضى از عزيزان ما به را ه تو آمدند ولى قبر ى ندارند اگر اينها قبرى ندارند ولى مى دانند محل شهادت خود را و آن جاده ايران كربلاست بلى ما بايد به خون آغشته شويم تا اسلام پيروز شود و كربلا آزاد شود السلام عليك يا ابا عبدالله الحسن مطلبى كه مى خواستم در آخر بگويم از قرآن كريم است مى فرمايد چرا بعضى كه به جنگ مى روند و جهاد مى كنند گروهى براى كسب علم و معارف دينى از شهر و ديارشان خارج نمى شوند تا هنگامى كه بر ميگردند مردم را هدا يت كنند اين يك واجب است مثل جبهه رفتن بخصوص براى شهر ما اين مسئله خيلى مهم است خواستم بگويم كه تعدادى از شما به سوى معارف دينى والهى هجوم بريد تا بى نياز شويد از روحانى علم  خود يكى راههاى معروف‌الهى  است ما بايد خدا ترس بشويم در زور يوم  يجعل الولدان شيبا روزى كه جوانها پير مى شوند روزى كه كافر گويد اى كاش خاك بوادم اى كاش بحساب من نمى رسيدند ولى خداوند مى گويد حذو الله بگيريد او را به غل و زنجيرش كشيد ودر دوزخش افكنيد ثم الحجم صلوات انشا ء الله همه ما خدا ترس بشويم در باطن و ظاهر والسام عليكم ورحمة الله وبركاته محمدرضا كوثرى

وصيت نامه شهيد صمد مرادي

بسم الله الرحمن الرحيم

وصيت نامه شهيد صمد مرادي

فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقاتل في سبيل الله فيقتل او نعلب فسوف توتيه اجرا عظيما.

قرآن کريم و سنت شريفه و کلام محترمين همه گوياي اين مطلب ؟؟؟ که جهاد در راه جانان ارزنده ترين و افضل اعمال خير است.

قتال مولي امير المومنين در عزواة . و شاهدند و گواهند که مرتبه جهاد في سبيل الله فوق اعمال ؟؟؟ است.

خروش شهيد کربلا در روز عاشورا و فداکاري خانواده و صحابي ايشان و حلقوم علي اصغر و دست عباس و بدن خود اباعبدالله به ما مي گويند که قتال در راه خدا ارزنده است آنقدر که خون خدا در راهش ريخته شود آنقدر که وارث آمدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد(ص) و علي(ع) و حسن(ع) در راهش سر بدهد و بدنش همچون خاک زير پاي اسب ها بماند و سرش در شهرها در حالي که بر سر نيزه هاست به نمايش در آيد و اين چه چيز است و چه سري است که در اينجا از چشم نامحرمان مخفي است.و با حسين چه خوني محبوبتر و با ارزش تر از خون تو،قلب شيعيانت دائم به ياد تو محزون است دائم تپش هاي قلب سخن از تعت و سختي هاي وارده بر تو در کربلا مي گويد يا حسين شيعيانت ياد تو خميره جانشان شده است خدايا توفيقي عنايت کن که اعمالمان ؟؟؟ تو اشد خدايا قصدمان اين بود که اقتداء کنيم به وارث انبياء و اوليائت خدايا قصدمان ؟؟؟ با حسين بود.خدايا قصدمان همنشيني با پيغمبر بود و خدايا قصدمان دوستي تو بود مي خواستيم که با غير تو نباشيم مي خواستيم که محب اهل بيت باشيم مي خواستيم با اميرالمومنين که نگاه همه به دست اوست و لنگر زمين و آسمان اوست و همه ؟؟؟ به برکت نور اوست همنشيني و هم سخن باشيم خدايا تو شاهد باش که غير از اين مقصود نبود خدايا تو شاهدي که غير از عشق به تو نبود.خدايا ما را قرار بده جزء ؟؟؟ و قبول نما که اهل تو باشيم گرچه هست هر سعادتي و نعمتي هر دوستي هر ؟؟؟ هر راستي هر پاکي از تو هست چون که ؟؟؟ حبيب توئي مصدق توئي مزکي توئي و خلاصه بفعل ما ؟؟؟ توئي. خدايا امروز برکت داده اي به اين ملت خدايا دوباره اين ملت را زنده کردي گوئي معاد شده است و مرده ها سر از خاک برداشته اند ارزش هاي بي محضوني عوض شده اند ارزش به اين شده است که يا حسين بگويند و حسين شدند و حسين جان ؟؟؟ شده است که بگويند يا حسين اگر هزاران بار ما را بکشند باز زنده شويم دست از حمايت دين تو ولي فقيه مان بر نمي داريم ارزش به اين شده که صادق باش ارزش به اين شده که خون جاري در بدن و اعضاء و جوارح در راه تبعيت از خميني مطيع باشند.و اي حسين اي کلمه عظماي فدا اي اسم اعظم خدا اي قتيل کربلا اي خون خدا اي پسر خون خدا اي که شهادتت زمين و آسمان را لرزانيد اي که سر بريده ات در مجلس ؟؟؟ قرآن شد.اي که زينب به روي بدن تو نشست و دست را حائل کرد که شمشير به تو اصابت نکند.اي که آدم براي تو گريه کرد  ؟؟؟ ما را در زمره دوستانت بپذير و از خداي خليل بخواه که از بندگانش باشيم که عزت دنيا و آخرت در آن است و رفعت مقام به بندگي اوست هواي سلطنتم بود بندگي تو گزيدم.خدا رحمت کند آن سيد بزرگوار(دستغيب رضوان الله عليه)که فرمود اطاعت خدا بي اطاعت خميني نباشد کما اين که اطاعت خدا بي اطاعت رسول و ائمه نباشد و اين سخن را قرآن و سنت و عقل بر آن گوياست.هر کس مي خواهد رفيع شود براي خودش سري نشود دستگاهي براي خود راه نيندازند بيايد زير بال وصي اعظم خدا را بگيرد بيايد به اقيانوس الهي بپيوندد که بني الاسلام علي الخمس الصلواة والمصوم و الخمس و الزکاة و اصولايه ان فبلت قبل ما سوا بما و ان ردت رد ما سواها. اگر کسي مطيع وصي و ولي خود نباشد اگر او عابد و اول مقدس باشد چيزي براي خود ذخيره نکرده است.خدايا حق اين پير متصل به خودت که لب به جز رضاي تو باز نکرد و نمي کند و قصدش هر انسان سازي نبود و نيست و اگر به گردن ماست اداء بفرما پايه ولايت در اين منطقه را اين بزرگوار به کمک شهيد دستغيب بنا کرد خداي ؟؟؟ توفيق عنابت فرمود و چند سال آخر عمرم به اين بزرگوار حضرت آيت الله حاج شيخ حسنعلي نجابت آشنا شدم و شوق خدا را اين ولي قطعي خدا در سرم انداخت و الان هر چه که دارم از اين بزرگوار است خدا روز به روز بر توفيقاتش بيفزايد.

وصیت نامه شهیده زهرا محمدمرادپور

نام  :زهرا

نام خانوادگى  :محمدمرادپور

نام پدر :ولى

تاريخ‌تولد  :15/04/1337

ش.ش   :296

محل‌صدورشناسنامه   :شيراز

 تاريخ شهادت  :09/05/66

شرح حادثه  :حادثه‌مكه‌مكرمه-حادثه‌مكه‌مكرمه

بسم الله الرحمن الرحيم .الحمدلله رب العالمين واشهدان‌لااله الاالله وحده لاشريك له واشهدوان محمدعبده ورسوله واشهدوان اميرالمومنين علياولى الله وابناته المعصومين حجج  الله واشهدوان الجنته والنارحق وان الساعته اتيته لاريب فيهاوان الله يبحث من فى القبورعليه توكل دارم

وصیت نامه شهیدجاويد محمديان فرد

بسم الله الرحمن الرحيم ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون البته مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنها زنده اند و در پيش خداى خود روزى مى خورند. قرآن كريم خدايا كسى كه تمام خواسته ام آرزويم و ميلم هدفم خوشنوديم ايمانم تقوايم عشقم نيازم و بالاخره تك تك سلولهايم از توست ميدانى كه فقط و فقط به خاطر تو دراين راه قدم گذاشتم و اگر هزار بار زنده شوم باز مى خواهم كه هزار بارش را شهيد بشوم چرا كه معلم من حسين (ع ) است. خدايا امام امت ما را و اين ملت پيروز مند را در پناه خودت نگهدار و خدايا نگذار بيش از اين به روى قلب بزرگ و پرعشقش فشار آيد پروردگارا كسانى كه امت مسلمان و بپاخواسته ما را نااميد و مايوس ميكنند و امام را بر قلب پرمهرش فشار مى آورند خدايا آنها را ذليل و خوار بفرما. پدر و مادرم اگر شما واقعا مرا دوست داريد بر سر قبر من اشك نريزيد چرا كه دشمنان اسلام خوشحال مى شوند با تمام قواى معنوى جلوى افراد بى خود و بى جهت كه جز به ماديات به چيز ديگرى نمى انديشند بايستيد و نگذاريد كه خون شهيدان شما را پايمال كنند. دوستان من من خيلى سعى كردم كه شما را به راه فى سبيل الله بياورم اما شما هيچكدام به اين راه نيامديد اميدوارم كه مرگ من اين را باعث شده باشد كه لااقل پى به اين ببريد كه چرا من در اين راه رفتم. و در آخر از شما پدر و مادر ميخواهم كه به تهران برويد و پاى امام عزيزم را ببوسيد و به او بگوئيد كه باز حاضريد كه شهيد بدهيد چرا كه به قول خود امام اسلام چيزى نيست كه تحقق پيدا بكند بلكه همه بايد فداى آن بشويم اسلام تحقق پيدا نميكند تا اينكه همه ما فداى آن بشويم. والسلام جاويد محمديان فرد

زندگي نامه شهيد بيژن محمديان

بسم الله الرحمن الرحيم

زندگي نامه شهيد بيژن محمديان

شهيد در سال 1348در تهران به دنيا آمدند وتا کلاس سوم ابتدايي در تهران مشغول به تحصيل وسپس همراه والدين به شيراز مهاجرت کردند وتا سوم راهنمائي درس خواندند با شروع جنگ تحميلي فعاليت داشته اند ودر سال 1367به خدمت مقدس سربازي در نيروي انتظامي وارد شدند وپس از چهار ماه خدمت در منطقه زبيدات عراق به شهادت رسيده اند وبراثر اصابت ترکش وشيميايي بوده اند.

 

وصيت‌نامه عبدالرضا محمديان

وصيت‌نامه  

محمديان عبدالرضا

انالله وانااليه راجعون .بنام الله ايزديكتاوتواناآنكه اگرقصدكندهركسى راميميراندويازنده مى كندوآن كسى كه تمامى مخلوقات محتاج اوهستند وبدون اويتيمى ونيستى ونابودى .اينك كه اين وصيت نامه رامى نويسم خوددرتعجب وشك هستم كه آيامن قابليت آن‌راداشته باشم‌كه بتوانم همانند تمامى آن خالصان وملكوتيان دلباخته عشق وصيتى كنم وسخنى ازخود جاى گذارم و يا مثال آنان درره عشق پرگشايم وخودرا آزاد كنم وبتوانم خدمتگزار سيد الشهدا باشم اگر خدا مارا قبول كرده باشد دوست دارم كه بدون سر مانند امام حسين يا بدون دست كشته شوم زيرا كه شرمند ه مى شوم اگر اينطور نباشم . خوب سخن را كوتاه مى كنم وزياد مزاحمتان نمى شوم ولى چندين نكته ضرورى است كه بايد بيان كنم يكى اينكه براى احتياط حدود2 ماه برايم نماز قضا احتياطا بجاى آوريد وحدود 16 روز روزه قضا بده دارم ودرحدود 2500 ريال هم بعنوان رفع چيزهايى مانند صدقه ويا بدهكارى كه يادم نيست به حساب جبهه واريز نماييد واينك چندين توصيه براى شما دارم كه تا مى توانيد درمجالس دعا وعزادارى شركت نماييد زيرا كه همين مجالس دعا بود كه اسلام را زنده كرد واين انقلاب جهانى را به پاكرد وهمين برنامه هاست كه نمى گذارد خون شهيد ازحركت وجنب وجوش بيفتد واينكه هميشه دركارتان تقوى پيشه كنيد وهميشه بيادخدا وآخرت باشيد وغفلت نكنيد ودرآخر ازهمه شما التماس دعا وحلال طلبى دارم واميدوارم كه اگر هرخوبى وبدى كه ازماديده ايد حلال كنيد ودوستان واقوام وخويشان را كه ديد يد برايم حلال بودى طلب كنيد ويك نكته را مى خواستم برايتان بازگو كنم كه من دوست ندارم زياد برايم برنامه بندى كنيد وسرخود را بدرد بياوريد مى خواهم كه اصلا دركارهايتان زياده روى نكنيد واگر برايتان مقدور باشد حدودا 14 روز يا شب سال را به طور متوالى بياد چهارده معصوم عزادارى كنيد وهروقت كه غم شما را فراگرفت به ياد حسين وياران اوباشيد اينك ازشما خداحافظى مى كنم والتماس دعا دارم اميدوارم كه مراببخشيد والسلام .

وصیت نامه شهید راهخدا کشتکار

 

نام  :راه‌خدا

نام خانوادگى  :كشتكار

نام پدر :حسين

تاريخ‌تولد  :10/02/1337

ش.ش   :15

محل‌صدورشناسنامه   :شيراز

 تاريخ شهادت  :۶۱

اينجانب راه خدا كشتكار در تاريخ 8/2/1361 وصيتنامه را شروع مى كنم. پدر و مادر عزيزم اميدوارم كه مرا حلال كنيد. پدر و مادر ناراحت من نباشيد مرگ حق است چه خوب است فى سبيل الله باشد. از ملت ايران و شهيدپرور ايران مى خواهم كه در خط امام باشيد و پوزه ابرقدرتها و منافقين صدام را به خاك بكشند و امام را تنها نگذارند تا آمدن صاحب ما امام زمان (عج) به اين انقلاب و اسلام و امام وفادار باشند. پدر و مادر براى من گريه نكنيد يادتان بيايد كه فرزند امام حسين شاهزاده على اكبر در دامان پدر گذاشت و از تشنگى جان سپرد من از شما تقاضا مى كنم اگر مى خواهيد گريه كنيد به آن موقع گريه كنيد كه زينب بى كس تنها ميان خيمه ها ؟؟؟ بر سر نداشت و من را پدر پيش شهيدان دارالرحمه دفن كنيد و اميدوارم كه پدر و مادر و خواهرها و برادر دين هميشه در نماز شركت كنيد. كمر منافقين خورد شد. به اميد پيروزى. زيادى عرضى ندارم. قربان شما راه خدا. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.

*********************************************************************

بسم الله الرحمن الرحيم. اذا جاء نصرالله و الفتح و رأيت الناس يدخلون فى دين الله افواجا فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا. بنام خداوند بخشنده مهربان. وقتى كه يارى پروردگار و پيروزى فرا رسيد و ديدى مردم گروه گروه به دين خدا در مى آيند خدا را سپاسگزارى كن و او را از هر عيبى پاك دان و از او آمرزش بخواه خدا توبه تو را قبول مى كند.

شهید رضا مبرز

بسیجی شهید رضا مبرز

فرزند : کرم

محل تولد: کازرون

تاریخ تولد:۱۳۴۵

محل شهادت: فاو

تاریخ شهادت : ۲۹/۱۱/۱۳۶۴

سال ۱۳۴۵ در شهرستان ” کازرون ” در خانواده ای فقیر و مذهبی دیده به جهان گشود. در کودکی همراه خانواده به ” لا مرد ” آمد. پدرش مردی زحمتکش بود که به سختی امرار معاش می کرد. این خانواده ی مهاجر به دلیل نداشتن منبع درآمد، با مشکلات زندگی مواجه بود و کودکی شهید مبرز بیشتر در جستجوی کار گذشت. به همین دلیل از تحصیل علم و دانش محروم ماند. به خاطر مبارزه با سختی ها، اراده ای قوی داشت و از کرامت نفس بالایی برخوردار بود. با آغاز جنگ تحمیلی به فراگیری فنون نظامی پرداخت و در سال های ۶۲ و۶۳ همدوش رزمندگان اسلام در جزیره ی مجنون و مناطق عملیاتی جنوب با دشمن پیکار کرد. هر بار که از جبهه می آمد، از معنویت و ایثار یارانش خاطره ها داشت. ۷ ماه پس از ازدواج دوباره همراه با خیل عظیم رزمندگان راهی جبهه شد. این بار در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد. در حین انتقال مجروحین، بر اثر اصابت خمپاره دشمن به آمبولانس ، به شهادت رسید و با چهره ای خونین به دیدار معبود شتافت.

  سردار شهید سیّد محمّد تقی موسوی

   سردار شهید سیّد محمّد تقی موسوی

.. ساعاتی از شروع عملیات می گذشت ، خورشید گویی در گرماگرم آن همه جنوب ، تنها داغستان شروه هایش را نثار زمین کرده بود . از آسمان و زمین آتش می بارید و بچه ها در طول مسیر عطش قمقمه هایشان را جرعه جرعه سر می کشیدند سیّد حال و هوای دیگری داشت و چشمان خسته و بی فروغش را به دور دستها دوخته و پا به پای نیروهای خود به پیش میرفت. لبهای خشکیده و تبدار خود را در طاقت سوز عطش ، پشت لبخندهایی مهربان پنهان ساخته و با تکرار نام مقدس آقا ابا عبدالله (ع) به بچه ها روحیه می داد .

فردای عملیات ، گرمای هوا به اوج خود رسیده و قمقمه ها از تشنگی در سایة فانسقه ها خزیده بودند. خوب که گوش می دادی صدای تلاطم آب را از قمقمة سیّد  می شنیدی ؛ از تمام هفت دریا گویی تنها در مشک خالی او ته جرعه ای آب مانده بود . او همان مقدار اندک را برای بچه ها گذاشته بود و در صبوری آن همه نیاز ، عطش آنها ار اگر چه با لب تر کردن فرو می نشاند .

...و آن روز شاید به شکرانة همین دستهای بارانی، ملایک آسمان کام عطشناک او را با جرعه ای از زلال سرخ شهادت فرو نشاندند و سید با لبانی تشنه به خیل عاشوریان هشت سال دفاع مقدس پیوست . سردار شهید سید محمد تقی موسوی در سال 1334 در شیراز در خانواده ای متدین و مذهبی تولد یافت . وی دوران پر خاطرة کودکی را در زادگاه خویش بسر آورد و در هفتمین بهار زندگی در دبستان ناصر خسرو شیرازمشغول به تحصیل گردید شهید دور ة راهنمایی تحصیل را نیز در مدرسة مکتبی گذراند. سپس وارد دبیرستان شد اما قبل از پایان دوره ، با مدرک سوم متوسطه از تحصیل فراغت یافت سردار شهید موسوی که با وجود سن کم در جریان مبارزات قهرمانانه امت اسلامی علیه حکومت ستمشاهی حضوری فعال داشت پس از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در بسیج خود را آمادة دفاع از دستاوردهای انقلاب نمود . وی در سال 1361 واندک زمانی بعد از شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج راهی جبهه های حق علیه باطل گردید و با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلف قریب به یک سال در جبهه مانده و به انجام امور محوله پرداخت . شهید موسوی در سال 1362 رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در واحد تبلیغات سپاه شیراز مشغول به کار شد . وی در ادامه با ر دیگر راهی عرصه های خون و حماسه گردید و به عنوان مسؤول دسته در واحد طرح و عملیات به فعالیت پرداخت . این شهید بزرگوار قبل از آن مسؤولیت واحد ادوات را به عهده داشت. وی علاوه بر مسؤولیتهای یاد شده در چندین عملیات از جمله بیت المقدس ، والفجر 8و10 ، کربلای 4و5 و.... بعضاً به عنوان فرمانده گروهان یا جانشین فرماندهی گردان حضور یافت و خدمت ارزنده ای را به انجام رساند .

سردا رشهید سید محمد تقی موسوی سرانجام در 23 خرداد 1367 بر اثر اصابت ترکش خمپاره جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح بلند و ملکوتی او آرام وسبکبال در آسمان "شلمچه " به پرواز در آمد.

فرازی از وصیتنامة شهید :

«اکنون که در صحنة آزمایش الهی و در صحنه های کارزار و نبرد درجبهه های حق علیه باطل قرار گرفته ام ، بایستی مشتاقانه به سوی آن روم و خود را بیازمایم و این من زبون را اگر خدا بخواهد به ملکوت اعلی برسانم. »

سردار شهید حیدر علی ملا شفیع

سردار شهید حیدر علی ملا شفیع

شهید حیدر علی ملا شفیع د رسال 1334 در زرقان فارس دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران پر نشاط کودکی از پنج سالگی به فراگیری قرآن روی آورد و د رسن شش سالگی پابه پای کودکان محل راهی مدرسه شد . مقاطع ابتدایی و راهنماییی را د رزادگاهش به پایان رساند و جهت ادامة تحصیل د رمقطع دبیرستان ، روانة شیراز گردید و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد و پس از آن بلافاصله به خدمت سربازی رفت .

 شهید ملا شغیع پس از اتمام دوران خدمت ، در مغازه ای مشغول به کار شد و همزمان با اولین جرقه های طاغوت سوز انقلاب به صفوفو به هم پیوستة مردم انقلابی پیوست و با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها ، بویژه در جریان 22 بهمن 57 نسبت به انقلاب و شهدای گلگون کفن ،ادای دین نمود.

این شهید گرانقدر پس از پیروزی انقلاب اسلامی با بانویی مهربان و فهیخته ، پیمان همسری بست که ثمرة این پیوند مبارک ، یک فرزند دخت است . وی با تشکیل سپاه پاسداران جهت خدمت به اسلام وو مسلمین وارد این نهاد مقدس و مردمی شد و به تلاش و فعالیت پرداخت . وی علاوه بر آن در خارج از محیط سپاه بویژه در مساجد و تکایا نیز فعالیتهای گسترده ای داشت .

شهید حیدر علی ملا شفیع در جریان تروریسم منافقین پیگیری را در مبارزه با این گروه ملحد آغاز کرد و با اینکه در این مسیر بارها مورد سوء قصد و تهدید قرار گرفت دست از تلاش و مبارزه بر نداشت و به عناوین مختلف به افشای ماهیت پلید آنها پرداخت .

 این شهید بزرگوار در سپاه پاسداران مسؤولیتهای متعددی را عهده دار گردید و نهایتاً با عنوان مسؤول پرسنلی سپاه شیراز خدمت ارزنده و شایانی را انجام داد با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، او که پیوسته مهیّای جهاد فی سبیل الله بود وآرزوی شهادت در دل داشت ، پیش از حضور در جبهه توسط منافقین کوردل که همواره او را سد راه خود می پنداشتند در 28شهریور ماه سال 1360 در شیراز ناجوانمردانه ترور شد و به فیض عظمای شهادت نایل آمد. 

سردار شهید حسین مظفری

سردار شهید حسین مظفری

در آستانة پاییز 1344 کودکی ازتبار سبز سپیدار بر دامان مهربان "سپیدان " شکفت و بار دیگر اشک شوق را اردیدگان همیشه بارانی چله گاه [1]جاری ساخت . این غریبة کوچک را حسین نامیدند . حسین تحت توجهات پدر و مادری درد آشنا مبانی مذهب را فرا گرفت و ازهمان کودکی مسجد محله را جلوه گاه تجلیات عارفانه خود ساخت ودر آغوش مهربان مساجد دوران کودکی را بسر آورد . وی تحصیلات خود را که از ششمین سال زندگی آغاز شده بوددر سال 1362 با دریافت مدرک دیپلم تجربی پایان داد . شهید مظفری از اوایل سال 1361 فعالیتهای پیگیری را با بسیج و هلال احمر آغاز کرده و بعد از گذراندن دوره های مختلف آموزش دربسیج ، دوره امدادگری را نیز در هلال احمر شیراز با موفقیت پشت سر گذاشت و بدین ترتیب خود را آماده دفاع از اسلام وایران اسلامی نمود. وی در هفتم آبان همان سال راهی عرصه های خون و مبارزه گردید و در جبهه کوشک آموخته های خود را به مرحله عمل گذاشت و به عنوان امداد گر خدمات شایانی را به انجام رساند . در اوایل سال 1363 نیز پس از گذراندن دوره های آموزش در پادگان احمدبن موسی (ع) رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

 

سردار شهید مظفری از یکم شهریور 1363 راهی کردستان گردیده و جبهه های غرب را جهت مبارزه بادشمنان خود فروخته منافق برگزید وی به مدت دوسال در منطقه ، انجام وظیفه کرد و به عنوان فرمانده گردان خاطره های ماندگار ازعشق و ایثار ، از خود به یادگار گذاشت . شهید مظفری در این میان ، باراها مورد طعنة تیر دشمن قرار گرفت واز نواحی مختلف بدن مجروح گردید ، از جمله در فروردین 1365 به شدت از ناحیه دست مجروح شده و به سپیدان انتقال یافت ، اما پس از یکروز استراحت مسئولیت بسیج دانش آموزی را به عهده گرفت .

سردار شهید حسین مظفری در مدت زمان حضور درجبهه در عملیاتهای متعددی از جمله نصر 1و2و3و4 شرکت کرد و مسؤولیتهای مختلفی را عهده دار گردید . وی علاوه بر فرماندهی گروهان امام علی (ع) مدتی نیز معاونت گردان حمزه سید الشهداء (ع) از تیپ مستقل امام حسن (ع) را بعهده داشت . عملیات نصر 4 که در منطقه ماووت انجام گرفت به مجروحیت او انجامید . وی در یکی از بیمارستانهای تبریز مورد عمل جراحی قرار گرفت این عاشق شوریده و این بسیجی دلسوخته ، در خلسة شوق ، بیمارستان تبریز را مهبط فرشتگان الهی ساخت و در همهمة دستان سبزی که برای نجات او عاشقانه می کوشیدند ، جان به جان آفرین تسلیم کرد . یازدهم تیرماه 1366 یادمان هجرت خونین اوست .



5. یکی از آبشارهای زیبای سپیدان

سردار شهید عبدالرسول محمّد پور

سردار شهید عبدالرسول محمّد پور

جاده ای که از کنار گلزار امام زاده حسن فسا می گذرد تو را در پیچ و خم زندگی و در نشیب کوهی سترگ به روستایی نجیب می رساند که فدشکویه اش می نامند . به محض ورود ، نخلهای سر به فلک کشیده و کوچه های کاهگلی روستا تو را مهمان نجابت مردمی می کند که در طول سالیان ؛ فرزندان دلاوری را در دامان خود پرورش داده و تقدیم اسلام و انقلاب نموده اند که هر یک از جمله حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس بوده اند .

سردار شهید عبدالرسول محمّد پور در سال 1344 در چنین حال و هوایی دیده به جهان گشود ودردامان پر مهر پدر و مادری با ایمان پرورش یافت . از شش سالگی پا به دبستان گذاشت و دوران مختلف تحصیل را تا سال سوم دبیرستان ادامه داد. وی در ایام شکوهمند انقلاب در جریان مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی قرار گرفت و با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها و تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام در مبارزات حق طلبانه بیش از پیش اهتمام ورزید تا آنجا که تأکید او در مداومت فعالیتهای ضد رژیم به اخراج وی از مدرسه انجامید .

پس از پیروزی انقلاب نیز دست از تلاش و مبارزه برنداشت و پس از گذراندن دوران آموزش بیسج در اول خرداد 1360 به جبهه اعزام شد وبه خیل رزمندگان مکتب ولایت در ایستگاه 7 آبادان پیوست . درتاریخ یکم آذر ماه 1360 رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و تن پوش سبز و مقدس سپاه برازندة قامت رسای اوگردید . در اواخر همین سال برای سرکوب شورش خوانین محلی در فیروزآباد به این منطقه مأموریت یافت و پس از بازگشت ، غرب کشور را جهت ادامه مبارزه برگزید . وی مدت دوسال در واحد اطلاعات و عملیات سپاه "بانه" به انجام وظیفه پرداخت و در جریان مبارزه با اشرار و ضد انقلاب به شدت مجروح گردید و در بیمارستان مسلمین شیراز بستری و مورد عمل جراحی قرار گرفت .

وی در سال 1361 سنّت حسنه حضرت رسول (ص) را به جا آورد و همسری شایسته و وفادار برگزید که ثمرة این پیوند فرخنده سه فرزند می باشد که آخرین یادگار شهید بعد از شهادت او تولد یافت .

سردار شهید محمّد پور در طول هشت سال دفاع مقدس جبهه های غرب و جنوب را عرصه مبارزات خود قرار داده و در عملیاتهای مختلفی از جمله فتح المبین و والفجر 10 شرکت کرد. وی در زمان شهادت ، معاونت حفاظت و اطلاعات لشکر 33 المهدی را بعهده داشت که خاطرة قهرمانی های او در گردان فجر را هرگز یاران و همرزمان دلسوخته اش از یاد نخواهند برد .

بیست و هشت اسفند ماه 1366 یادمان پرواز ملکوتی اوست . آری سردار شهید عبدالرسول محمّد پور پس از عمری تلاش و مبارزه سرانجام در عملیات والفجر دو در حالیکه برای شکار تانکهای دشمن به سوی انها می تاخت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و با پیکری پاره پاره به دیدار دوست شتافت .

فرازی از وصیتنامة شهید :

« از شما می خواهم که به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید هرچند اختلاف سلیقه و نظر وجود دارد و وجود خواهد داشت اهداف مشترک ، اعمال مشترک و نظرات مشترک باید درخت انسجام شود و از آن میوه اتحاد ببارآید . از خواهران و برادرانم می خواهم که سنگر فضیلت وعلم را رها نکنند و افتخار خدمتگذاری به امت اسلامی را کسب نمایند . »

سردار شهید میثم کوشکی

سردار شهید میثم کوشکی

 در آتشباران مرداد 1362، مردی از قبیلة اشراق بر دستهای مردم قدر شناس جهرم تشییع و در گلزار شهدای فردوس این شهر به خاک سپرده شد . بر تابوت منور او که با پرچم سه رنگ افتخار آزین شده بود نامی آشنا به چشم می خورد که بر سپید کاغذ این گونه نقش بسته بود : شهید میثم کوشکی تاریخ شهادت 1/5/1362. تمام افتخارات و رشادتهای این سردار رشید اسلام در قناعت نامی خلاصه شده بود . غریب بود و از دورها می آمد اما آنها که می شناختندش لحظه ای آرام و قرار نداشتند . تیپ حماسه آفرین المهدی (عج) با نام بزرگ مردانی چون شهید جاویدی ، شهید اسلامی ، شهید بدیهی و صدها شهید جان بر کف دیگر ،سند افتخار مردمی است که لحظه ای از پا ننشستند و برای دفاع از اسلام و میهن مقدس اسلامی تا پای جان کوشیدند . سردار شهید میثم کوشکی از یاران سلحشور المهدی (عج)در سال 1341 در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود.دوران مختلف تحصیل را در زادگاه خود – جهرم – پشت سر گذاشت و نهایتاً با دریافت مدرک دیپلم از تحصیل فراغت یافت . وی که در دوران پرشکوه انقلاب، در فعالیتهای سیاسی و انقلابی حضوری چشمگیر داشت پس از پیروزی انقلاب نیز با گذراندن دوره های مختلف آموزش در بسیج ، خود را آمادةدفاع از اسلام و میهن اسلامی و با یاری و همتی بزرگوارانی چون شهید مجتبی صفر زاده ، گروه رزمجوی شهید مدرس را تشکیل داد. حضور در جبهه آبادان (کوی ذوالفقاری )اولین مأموریت شهید با کروه یاد شده بود که این مأ موریت از تاریخ 25 /11/59 شروع وبا فداکاریها و از جان گذشتگیهای این جان بر کفان مکتب ولایت در تاریخ 25 /11/60 به پایان رسید.وی در مرداد ماه 1360 رسماًبه عضویت سپاه پاسداران در آمد و مسؤولیت حساس اطلاعات را عهده دار گردید. سردار شهید میثم کوشکی از آن پس به طور مداوم و مستمر در جبهه حضور یافت و در عملیاتهای مختلفی از جمله فتح المبین ووالفجر2 شرکت کرد . وی در عملیات فتح المبین هدف تیر بار دشمن قرار گرفت و به شدت مجروح گردید اما پس از بهبودی نسبی بار دیگر به سوی عرصه های خون شتافت و با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلف ، گامهای مؤثری را در پیشبرد اهداف جنگ برداشت . وی قبل از شروع عملیات والفجر2 در واحد اطلاعات و عملیات تیپ المهدی (عج) به انجام امور محوله پرداخت و از آنجا که تیپ ، در منطقه کوهستانی در غرب مأموریت داشت مسؤولیت شهید بسیار خطیر و با دشواریهایی همراه بود اما او که جانی مشتاق و شیفتة خدمت داشت ، سختکوش و پر تلاش به امر شناسایی مبادرت ورزید و زمینه رابرای حضور رزمندگان همیشه پیروز مهیا ساخت .وی در عملیات والفجر 2 با عنوان مسؤول محور انجام وظیفه کرد و هدایت نیروهای گردان را بر عهده گرفت . ارتفاعات "حاج عمران " در یکم مردادماه 1362 با مردی بدرود گفت که سالیانی عزیز از عمر پر بار خود را در خدمت به اسلام و امت اسلامی گذرانده بود . عملیات والفجر 2خاطرة رشادتها ، دلاورمردیها و یادمان پرواز ملکوتی اوست . هرگز نمیرد آنکه نمیرد دلش زنده شد به عشق ثـبـت اســت در جــریـدة عــالــم دوام مـا

سردارشهید جلال کوشا   

سردارشهید جلال کوشا   

سردرا شهید جلال کوشا در پاییزان سال 1340 در جهرم و در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود . دستهای پر عطوفت خانواده ، اورا از همان کودکی به آغوش مهربان مساجد سپرد تا با صدای دلنشین خویش عطر اذان را به گلدستة نخل های سر به فلک کشیدة جهرم بپراکند .

وی تحصیلات خود را از سن شش سالگی آغاز کرد و بعد از گذراندن دوران تحصیل وارد دبیرستان شد . فعالیتهای سیاسی و انقلابی وی از همین زمان آغاز گردید و او که دل به پیر فرزانه بسته بود با تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام (ره)وسازماندهی تظاهرات و راهپیماییها نقش چشمگیری را در فعالیتهای انقلابی امت اسلامی ایفا کرد. شهید جلال کوشا در جریان همین مبارزات در یازده فروردین ماه 1357 توسط نیروی خود فرختة رژیم دستگیر و راهی زندان گردید؛اما اندک زمانی بعد از آزادی از زندان ، بار دیگر به محلة مسجد نوکه پایگاه فعالیتهای وی محسوب می شد به ارشاد جوانان و ماهیت رژیم پرداخته و فعالیتهای دامنه دار خود را بار دیگر آغاز کرد .

شهید جلال کوشا بعد از پیروزی انقلاب وارد کمیته های محلی گردیدو درهمان زمان ، آخرین سالهای تحصیل خودرانیز در دبیرستان «خواجه نصیر »به پایان رساند . وی پس از اخذ مدرک دیپلم به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و چندین ماه در سپاه جهرم و خفر انجام وظیفه کرد .

سردار شهید جلال کوشا در طول هشت سال دفاع مقدس با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلف از جمله مسؤولیت اطلاعات و عملیات تیپ المهدی (عج)در عملیاتهای متعددی از جمله فتح المبین ، بیت المقدس ، خیبر و... شرکت کرد و در این میان پیکر نازنین او بارها مورد طعنة تیر خشم دشمن قرار گرفت . این شهید بزرگوار با آنکه زخم چندین عملیات را بر تن داشت در عملیاتهای دیگری ا زجمله والفجر و بدر نیز شرکت کرده و هرروز عاشق تر از پیش به دنبال گمشدة خویش ، گوشه گوشة خاک جنوب را در نوردید تا آنکه در سحر گاه خونین 26 اسفند 1363 "شرق دجله "را مهبط فرشتگان رحمت ساخت و خود در هلهلة آتش و باروت شاهد شهادت را در آغوش کشید .

پیکر مطهر سردار شهید طی مراسمی با شکوه ، بر دستهای اما شهید پرور جهرم تشییع و در گلزار شهدای فردوس این شهر به خاک سپرده شد .

سردار شهید محمّد کشتکار

سردار شهید محمّد کشتکار

وقتی که تیر به بازویش خورده بود ، به او گفتم : ای کاش تیر کمی رد میکرد و به بازوهایت نمی خورد. با همان لبخند همیشگی دست به شانه ام زد و گفت حاجی ؛ من لایق نبودم وگرنه اگر خدا مرا دوست می داشت کمی این طرفتر می خورد و با انگشت به روی قلبش اشاره کرد و گفت این ... جا!! مدتها بعد وقتی که از این دنیای خاکی و پوشالی چشم پوشید و به دیدار او رفتم ، پیکر غرقه به خونش با هزار زبان با من سخن می گفت . پیراهنش را که باز کردم دیدم دقیقاً تیر به همان جائی اصابت کرده است که او اشاره کرده بود و به قول خودش معلوم بود که خدا خیلی دوستش داشته است .

سردار شهید محمد کشتکار در سال 1336 در روستای صادره لامرد دیده به جهان گشود و تحت توجهات پدر مهربان و فرهیخته کلامی نورانی الهی را آموخت و با مبانی مذهب و احکام آشنا گردید. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد اما به علت مشکلات خانواده از ادامة تحصیل باز مانده و جهت امرار معاش به کارهای مختلفی اشتغال ورزید . شهید کشتکار در جریان انقلاب با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها در فعالیتهای انقلابی حضوری چشمگیر داشت و پس از پیروزی انقلاب نیز با پوشیدن لباس سبز سپاه رسماً به عضویت این نیروی مردمی در آمد تا دین خود را به اسلام و انقلاب ادا نماید . وی پس از مدتی به فرماندهی سپاه علا مرودشت منصوب گردید و خدمات ارزنده ای را به انجام رساند . وی همچنین مدتی فرماندهی سپا اشکنان را عهده دار گردید و مدتی نیز به عنوان مسؤول آموزش عقیدتی و معاونت قضایی انجام وظیفه کرد.

سردار شهید محمد کشتکار علاوه بر مسؤولیتهای یاد شده ، درجبهه نیز در عملیاتهای مختلف شرکت کرده و مسؤولیتهای خطیری را عهده دار گردید .وی در عملیات کربلای 5 فرماندهی گردان غواص حضرت رسول (ص) را به عهده داشت و این در حالی بود که در عملیات بدر و والفجر 8 با عنوان فرمانده گروهان انجام وظیفه کرده بود. این سردار شهید و این بسیجی مخلص در مدت زمان حضور در جبهه ، در عملیاتهای مختلفی از جمله شکست حصر آبادان ، خیبر ، بدر ، وافجر 8 و کربلای 4و5 شرکت کرد و در این میان پیکر نازنینش بارها مورد اصابت تیر و ترکش دشمن قرار گرفت ، از جمله در شهر بوکان به شدت از ناحیة بازو مجروح گردید .

سردار شهید کشتکار در نوزده دیماه 1365 در حالی با سرزمین خونرنگ شلمچه بدرود گفت که سلحشوران کربلای 5 – اگر چه با تقدیم هزاران شهید گلگون کفن – پرچم فتح و پیروزی را آن سوی مرزهای ایران اسلامی به اهتزاز در آوردند.

آنچه در مطلع یادنامه از نظر گذشت خاطرة کوتاهی بود از زبان بسیجی دلسوخته حاج کشتکار برادر شهید محمد کشتکار و آنچه اینک از مقابل چشمهای آشناییان خواهد گذشت فرازهایی است از وصیتنامة خونین شهید که به عنوان حسن ختام تقدیم می گردد:

«می بایست تا پیروزی قطعی اسلام بر کفر جهانی و نشر آن در سراسر کرة زمین به مبارزه ادامه داد و تمام مستضعفین جهان را از بند مستکبرین نجات داد آنچه که اسلام را تهدید به شکست می کند تحریف اسلام و قوانین آن و تفرقه بین مسلمین است . تنها روحانیت است که می تواند اسلام را از تحریف و التقاط حفظ کند . از برادران و خواهران مسلمان می خواهم برای تقویت ایمان ، قرآن را زیاد بخوانند که قرآن و دعا بهترین وسیله است برای تقویت ایمان . »   

سردار شهید حبیب الله کریمی ده بهی

سردار شهید حبیب الله کریمی ده بهی

در اسپند سوزان زمستان سال 1336 در آبادان – دیار خون و آتش – سومین فرزند خانواده دیندار و مؤمن بعد از روزها انتظار ، قدم برخاکدان هستی نهاد . پدرش اسماعیل سالها پیش از تولد او ، در سفر کربلا ، در تربت مطهر حبیب بن مظاهر حضور یافته و به شفاعت این یاور صدیق اباعبدالله (ع) پسری را از خدا طلب کرده بود . بعد از سالها که دعای وی مستجاب گردید به نیّت نام مقدس آن پیر عاشورایی ، فرزند نورسیده خود را حبیب نامید. حبیب تحصیلا ت خود را از پنج سالگی در دبستان "سلطانی " آبادان آغاز کرد و پس از سالها تلاش و کوشش با اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان دکتر فلاح آبادان ، نتیجه زحمات خود را دریافت داشت وی در سال 1356 و اندک زمانی قبل از پیروزی انقلاب به خدمت نظام در آمد و با درجه گروهبانی در نیروی زمینی ارتش مشغول خدمت گردید . او که از سالها قبل دل به انقلاب و پیر فرزانه انقلاب سپرده بود با ارشاد و راهنمایی سربازان هم دوره خویش آنان را از گشودن آتش برمردم انقلابی منع کرده ، خود نیز با نادیده گرفتن اوامر فرماندهان ، انزجار خود را ازرژیم اعلام داشت .

وی پس از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته 48 شرکت نفت آبادان در آمد و همزمان با شروع جنگ تحمیلی از عضویت این کمیته خارج شده و به همراه خانواده به شهر شیراز عزیمت نمود . وی در این شهر به تن پوش سبز سپاه ملبس گردید و پس از ماهها تلاش بی وقفه اولین بار درتاریخ 18 آبان 1361 راهی میادین نبرد گردید و با پذیرفتن مسؤولیتهای مختلف سالهای سال به طور مداوم در جبهه حضور یافت . این سردار رشید و این پاسدار جان برکف با پذیرفتن فرماندهی تیپ توپخانه 63 خاتم الانبیا(ص) در غالب عملیاتهاشرکت کرد و با آنکه چندین بار ازجمله در عملیات والفجر 3 و بیت المقدس به شدت مجروح گردید از حرکت باز نایستاد و همچنان سخت کوش و پرتلاش به مبارزات بی امان خود ادامه داد . وی علاوه بر حضور مستمر در جبهه در سال 1365 مأموریت انتظامات و حفاظت از حجاج ایرانی درمکه و مدینه را بعهده داشت و در این مقام بار دیگر با حضرت رسول (ص) و ائمه معصومین (ع) و شهدای صدر اسلام تجدید عهد کرد که تا آخرین نفس به جهاد ومبارزه ادامه دهد . در قسمتی از سفرنامة شهید که آن را به شوق این سفر روحانی نگاشته است چنین می خوانیم :

« خداوندا! تو راسپاس می گویم که مرا در برهه ای از آفریدی که معنی واقعی زائر بودن را درک کنم ، تا بتوانم خانه تو را ببینم و انشاءلله که معرفتش را در این سفر پیدا کنم تا بتوانم به ملاقات صاحب خانه نیز بشتابم . »

پس از سالها تلاش خستگی ناپذیر سرانجام در شکوفه باران فروردین 1366 و درجریان عملیات کربلای 8 سر بر آسودن گاه خاک شلمچه گذاشت و به پاس وصال آخرین سجده شکر را در بارگاه لایزال به جا آورد و با سعی مشکور و اجر مقبول جان عاریت را تقدیم حضرت دوست نمود .

سردار شهید علی محمّد کرمی ابوالوردی

سردار شهید علی محمّد کرمی ابوالوردی

در یکی از روزهای آفتابی سال 1339 در روستای جشنیان مرودشت کودکی دیده به جهان گشود که اسامی مبارک محمّد وعلی زیبنده نام او شد . علی محمّد دوران کودکی را در زادگاه خود گذراند و تحت توجهات پدر و مادر دلسوز و فرهیخته خود الفبای معرفت را فرا گرفت . در دوران تحصیل با شنیدن اولین زمزمه های انقلاب به صفوف بهم فشرده قیام پیوست و در مبارزات ضد رژیم و فعالیتهای طاغوت ستیز شرکت کرد که همین امر به اخراج وی از مدرسه انجامید اما به هر تقدیر باردیگر به تحصیل روی آورد و سرانجام با دریافت مدرک دیپلم به تحصیلات خود پایان داد .

شهید کرمی ابوالوردی پس از پیروزی انقلاب با گروه شهید فقیهی در دانشگاه شیراز شروع به همکاری کرد و امور فرهنگی دانشکده پزشکی را بعهده گرفت . با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و بعد از گذراندن آموزشهای لازم به گروه چریک های جنگلهای نامنظم پیوست . وی چندین سال همدوش با شهید دکتر چمران به دفاع از اسلام وانقلاب پرداخت اما پس از شهادت دکتر چمران از طرف سپاه پاسداران به کشور لبنان مأموریت یافت و در شهر بعلبک در پست معاونت اطلاعات و عملیات ، فعالیتهای نوینی راآغاز کرد. از آنجا که صهیونیزم جهانی بر نقش حساس و کلیدی وی واقف بود در صدد خاموش کردن این شعله فروزان برآمد و برای سر پر شور این بسیجی مبارز جایزه تعیین کرد شهید کرمی در مدت زمان حضور در لبنان بارها مورد تعقیب و سوء قصد دشمن قرار گرفت اما او که با روحیه ای متعالی و مشتاق زندگی را به شوق شهادت می زیست ، سخت کوش و مبارز به فعالیتهای خود ادامه می داد . در قسمتی از وصیت نامة خونین خویش ، غم مویه هایش را در فراق میهن و درشوق شهادت این گونه برسپید سکوت می نگارد : « نمی دانم که این بدن ضعیف به وطن یا سرزمین اسلامی ام باز می گردد ویا تکه تکه و چاک چاک می شود و شاید اصلاً بدنی نماند ومانند صدها شهید گمنام مفقود در کربلای ایران و خارج ازمرزها و در راه هدف در بیابانها برروی شن های داغ و تفتیده بماند اما دراین راه ، خود را نمی بینم و تنها خدا رامی بینم . مگر حسین زهرا(ع) در عاشورا نفرمود که اگر دین جدم پیامبر با کشته شدن من باقی می ماند پس ای شمشیرها و ای نیزه هابر بدنم فرود آیید و بدنم را تکه تکه کنید . حال اگر دین اسلام با جهاد و به خون خفتن من زنده می ماند پس ای خمپاره ها و ای رگبار مسلسلها در بدن ما ببارید و بدن مارا قطعه قطعه کنید که مادر سنگر مانده ایم وآماده ایم .»

شهید کرمی پس از چندین سال مبارزه مداوم در خارج از کشور در سال 1367 و همزمان با پایان جنگ تحمیلی به میهن اسلامی باز گشت و با پذیرفتن مسؤولیت اطلاعاتد و عملیات سپاه سلماس (آذربایجان غربی ) مبارزات حق طلبانه را در جبهه ای دیگر ادامه داد . سراسر زندگی پر نور و برکت این سردار رشید و مخلص انقلاب ، مملو از عشق و شور و رشادت است ، افسوس که این مختصر را توان بیان آن همه رشادت وایثار نیست .

سردار شهید کرمی ، سرانجام در 28 تیرماه 1369 زخم فراق را بادیدار دوست مرهم نهاد و به همراه جمعی از همرزمان شقایق پیشه اش ، آخرین گلوله های خشم منافقین کور دل در کردستان را بهانه ساخته و با پیکری خونین به خیل شهیدان پیوست . بار دیگر در پایان این مقال ، گلواژه هایی از وصیت نامة این عاشق واصل را مویه می کنیم . « با شما مردم یک سخن دارم ، اگر دست از انقلاب و ولایت بردارید و یا بی تفاوت بمانید ، شهدا روز محشر جلوشما را خواهند گرفت . و ای مسؤولین ! شما به واسطة خون عزیزان شهید و جانباز روی کار آمدید و مسؤولیت وجایگاه گذشتگان را بعهده گرفتید . مصلحت اندیشی نکنید و سازش و بی تفاوتی را کنار بگذارید و سخت و مقاوم باشید .»

سردار شهید جواد کامیاب

سردار شهید جواد کامیاب

شهید جواد کامیاب د ربرگریزان سال 1337 د رشیراز و در خانواده ای منوّر به نور ایمان چشم به جهان هستی گشود . به علت فوت نابهنگام پدر از سن چهر سالگی تحت سرپرستی عمویش قرار گرفت و از همان ابتدا با رنجها و مشکلات دست و پنجه نرم کرد.

هر چند تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد امّا در کنار تحصیل ،اوقات فراغت را در فروشگاهی به کار پرداخت تا در تأمین هزینة زندگی یاریگر خانواده باشد .

فعالیت سیاسی شهید از سال 1356 آغاز شد و او خود را شبانه روز وقف اسلام و انقلاب نمود . وی با شرکت مستمر در فعالیتهای انقلابی و پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) کوشید تا اذهان جوانان را بیش از پیش با ماهیت پلید رژیم ستمشاهی آشنا سازد . با پیروزی انقلاب به عضویت بسیج درآمد و پس از آن به سلحشوران جان بر کف سپاه پیوست .

شهیدکامیاب در جریان تروریسم منافقین ، مبارزات پیگیری را با این گروهک ملحد آغاز کرد و با اینکه در این مسیر بارها مورد سوء قصد و تهدید آنان قرار گرفت دست از تلاش بر نداشت و در مجالس و محافل مختلف به افشا ی ماهیت پلیدآنها پرداخت .

سردار شهید جواد کامیاب همزمان با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عاشقانه به سوی جبهه های نور شتافت و تا لحظة شهادت در اکثر عملیاتها شرکت کرد. وی در مدت زمان حضور در جنگ با عنوان فرماندة گردان در غالب عملیاتهایی که تا فروردین 1361 انجام پذیرفت شرکت کردو از هر عملیات زخمی به یادگار برداشت تا آنکه در جریان عملیات فتح المبین عمیق ترین زخم اشتیاق را بر جان پذیرفت و در هلهلة باران «تیغ و ترانه» به دیدار دوست شتافت . خاک خونرنگ"شوش " در تاریخ چهارم فروردین 1361 مهبط فرشتگانی بود که به تعزیت آفتاب مغموم این شهر آمده بودند . در پایان گزیده ای از وصیت نامة شهید را تقدیم می داریم :

«همان طور که امام امت خمینی بت شکن فرمودند:«اسلام است که مارا پیروز کرد . »از دوستان و خانواده می خواهم که در مرگ من هرگز ناراحت نباشند چونکه ناراحتی شما باعث خوشحالی دشمنان خواهد شد و بجای ناراحتی اگر در توان دارید به جنگ دشمن بروید و نگذارید اسلام تنها بماند . بعد از مرگ من هیچ گونه تجملات نمی خواهد که بجا آورید و اگر ممکن باشد مرابا لباس سپاه بخاک بسپارید واگر هم ممکن نباشد دست کم آرم سپاه را برکفن من بگذارید . »

سردار شهید محمود مرادی

سردار شهید محمود مرادی

شهید محمود مرادی در سال 1335 در شهرستان جهرم دیده به جهان گشود . در سن هفت سالگی از نعمت وجود پدر محروم گردید. امّا با تلاش پیگیر خانواده ، تحصیلات خود را تا مقطع سوّم راهنمائی ادامه داد . پس از ورود به دبیرستان بخاطر مشکلات مالی و مسئولیتی که در وجود خود احساس می کرد تحصیلات خود را رها کرد ه به کسب و امرار معاش پرداخت. پس از مدتی خانوادة وی از جهرم به شیراز مهاجرت کردند و او در شیراز نیز برای کمک به اقتصاد خانواده به کارهای مختلفی از جمله دستفروشی ، رانندگی تاکسی و... اشتغال ورزید.

فعالیتهای مبارزاتی خود را از سن نوجوانی آغاز کرد؛یعنی زمانی که اوج درگیریهای انقلاب به شمار می آمد. وی نقش خود رادر قیام اسلامی با توزیع و تکثیر کتاب و نوارهای افشاگر حضرت امام (ره)و دیگر علما ایفا نمود و در شهرهای شیراز ، تهران ، قم وجهرم به فعالیت سیاسی پرداخت . چندین بار به عنوان سخنران در بین نمازهای جماعت شیراز و جهرم ماهیت ساواک را بر ملا ساخت و امام خمینی (ره)را هر چه بیشتر به مردم شناساند . در راه انداختن تظاهرات سهم بسزایی داشت و یک بارهم توسط مأموران امنیتی دستگیر و راهی زندان گردید، امّا پس از مدت کوتاهی شجاعانه از زندان گریخت. وی علاوه بر دشمنی با رژیم شاهنشاهی همواره، قبل و بعد از پیروزی انقلاب با گروهک منافقین در ستیز بود و حتی مسئولیت چاپ و توزیع یک نشریه فکاهی برای ضربه زدن به این گروهک را به عهده داشت. تواضع و فروتنی از صفات بارز اخلاقی او بود و هرگز موفقیتهای خود را آَشکار نمی کردبطوریکه حتی تا لحظة شهادت خانواده اش از مسئولیتهای خطیر او در جبهه بی اطلاعبودند. با این وجود بسیار مهربان بود و حتی سفارش می کرد که مبادا رزمندگان با اسرای عراقی برخورد خشونت آمیزی داشته باشند. شهید مرادی علاوه بر مسئولیتهایی که در جبهه برعهده داشت مدتی را به عنوان محافظ شهید آیت الله دستغیب در شیراز گذراند امبا باردیگر در تاریخ 12 دیماه 60 گامهای استوار خود را بر خاک تفتیدة خوزستان قهرمان نهاد و تا لحظه ی شهادت با عنوان فرماندة گردان انجام وظیفه کرد. آری سردار شهید محمود مرادی که عمر پر برکت خود رادر خدمت اسلام و جهاد با دشمنان اسلام گذرانده بود سرانجام در تاریخ بیست وسوم بهمن ماه 1360دیدار دوست را لبیک گفته و چون کبوتری سپید بال در آسمان خونرنگ چزابه به پرواز در آمد.

فرازی از وصیت نامة شهید :

«تنها ایمان کافی نیست،فهم و آگاهی هم لازم است . فهمی عمیق و فراوان ، شناختی راستین و حقیقی و اندیشه ای بینا و توانا .کسی که از رمضان نگذرد محّرم را نخواهد شناخت.آنها که حسین را ترک کردند کلاس رمضان را ندیده بودند و آنها که یاریش کردند بهترین شاگردان رمضان بودند . پس بکوشیم رمضان را بهتر بشناسیم تا محرم را شناخته باشیم .»

سردار شهیدابراهیم موحدی

سردار شهیدابراهیم موحدی

سردار شهید ، ابراهیم موحدی در صبگاه 18 آبان ماه سال 1340،در روستای مهر آباد ابرقو ، با زمزمة مترنّم اذان چشم در چشم آفتاب دوخت و قدم به سرای خاک نهادو در دامن پر از مهر و عطوفت و آغوشی پر از عشق و محبت به اهل بیت علیهم السلام پرورش یافت و ایام شور انگیز کودکی را در کوچه پس کوچه های روستا پشت سر گذاشت. همگام با کودکان روستا دوران تحصیل رادر دبستان شروع نمود و هنوز سالیانی چند از دوران پر شور و صفای تحصیل او نمی گذشت که بر اثر فقر و تنگدستی از ادامة تحصیل باز ماند .

شهید با سن کمی که داشت دوشادوش والدین خود ابتدا در مزرعه و بعد با هجرت به شیراز به کار و تلاش پرداخت . وی که جوانی رشید و برومند شده بود ،همزمان با اوج گرفتن نهضت اسلامی ، در فعالیتهای سیاسی و انقلابی شرکت نمود و بعد از پیروزی انقلاب همدوش با همسنگران خویش بر ای برگزاری نماز جمعه راهی ستاد برگزاری نماز جمعه شد و در آنجا با شور و شوق مشغول به فعالیت گردیدو در آن زمان بود که شیفتة سیمای ملکوتی اولین شهید محراب آیت الله دستغیب شد و با عشق و علاقه گرد شمع وجود آن شهید ، پروانه ای شد بی پروا !

شهید د رسال 1359 به خدمت مقدس سربازی رفت که مصادف با ایام جهادعلیه کافران ومتجاوزان عراقی بود. او تا پایان دوران سربازی در جبهه های نبرد علیه ظلم و تجاوز مردانه جنگید و چندین بار نیز مجرو ح شد . شهید موحدی پس از شهادت شهید محراب ، بار فراق و تحمل هجران راتاب نیاورد و با روحیه ای مالامال از عشق راهی دیار خون و آتش شد و به عنوان مربی اردوگاه آموزشی مشغول به خدمت گردید. وی پس از تشکیل تیپ امام سجاد (ع)مسئول عملیاتی این تیپ گردید و در عملیاتهای متعددی ، شایستگی و دلاوریهای منحصر به فردی از خود نشان داد. کربلای4 نیز تاختگاه این رزمنده و سردار رشیداسلام بود و در این عملیات شهامت و شجاعتی بیاد ماندنی از خود بجای گذاشت.

این شهید عزیز که هیچ گاه سنگرهای جهاد و مبارزه راخالی نمی گذاشت ، سنگر علم و تحصیل را نیز خوب دریافت ودر جبهه بصورت متفرقه تا سال چهارم دبیرستان ادامه تحصیل داد. روح لطیف و حساس او به صفای عشق صیقل خورده و هر آیینه مشتاق دیدار با یار دیرین خویش بود، سرانجام در چهارم دیماه 65 در منطقةشراباًطهورای حضرت حق را نوشید و مرغ سبکبال روحش به بیکران عشق لایزال حضرت دوست پرواز نمود و به دیدار معبود شتافت.

گوشه هایی از وصیت نامة این مجاهد راه حق، توشه ای است الهی برای آیندگان این دیار اسلامی :

«پروردگارا!تنها راه سعادت خودم را شهادت در راهت یافتم وچه زیباست که من با زمان اندک با بهترین وسیله ،  اعلاترین و ارزشمند ترین ارزشها را گرفتم و این نیست مگر لطف و عنایت پروردگار به بنده اش .پروردگارا! اینک تو را شاهد می گیرم که آگاهانه به مشهد خویش شتافتم . برای دفاع از اسلام و جهاد در راه تو و در راه تحقق جمهوری اسلامی در تمام گیتی .»

سردار شهید جلیل ملک پور

سردار شهید جلیل ملک پور

در سال 1342 که اولین زمزمه های رهایی از دهان عطر آگین و سخن سنج پیر انقلاب حضرت امام خمینی(ره)بیرون می تراوید (یاران من در گهواره ها به سر می برند)کودکی بنام جلیل یکمین سال زندگی خود را می گذراند . خانوادة جلیل در محلة کوشک میدان از محله های جنوبی شیراز زندگی ساده و آرامی داشتند و این بزرگ مرد کوچک در دامان پر مهر مادر و آغوش گرم پدری مهربان ، دوران کودکی خود را می گذراند.

شهید جلیل ملک پور پس از گذراندن دوران کودکی وارد محیط فضل و دانش شد و پس از طی دوران مختلف تحصیل موفق به اخذ دیپلم فنی در رشتة اتو مکانیک گردید. وی در ادامه وارد دانشگاه شد و تحصیلات عالی خود را در رشتة مکانیک دانشگاه بابل ادامه داد.

ایام پرشکوه انقلاب اسلامی با پانزدهمین بهار زندگی این شهید جلیل القدر مصادف بود و شهید ملک پور با وجود سن کم در فعالیتهای حق طلبانة امت اسلامی حضوری چشمگیر داشت و در بسیاری از تظاهرات و راهپیمائیها شرکت می کرد. شهید ملک پور پس از پیروزی انقلاب نیز دست از مبارزات حق طلبانة خود برنداشت و با گذراندن دورة آموزش نظامی در کازرون خود را آمادة دفاع از اسلام و مملکت اسلامی نمود . با شروع جنگ تحمیلی مردانه لباس رزم پوشیده و پای در عرصه های خون و آتش نهاد. وی پس از مدتی حضور فعالانه در جبهه ، در واحد زرهی تیپ امام سجاد (ع)مشغول به خدمت گردید و همدوش و همگام با برادر همرزمش "قنبر علی ملک پور " در بسیاری از عملیاتها شرکت کرد. شهید جلیل ملک پور در همین ایام همسری شایسته و وفادار برگزید که ثمرة این ازدواج یک فرزند پسر بود که پس از شهادت پدر به دنیا آمد.

شهید در مدت زمان حضور در جبهه مسئولیتهای مختلفی را عهده دار گردید. وی مدتی مسئول واحد اطلاعات و شناسائی بود و زمانی نیز مسئولیت محورهای عملیاتی را برعهده داشت . معاون اطلاعات و عملیات تیپ امام سجاد (ع)از دیگر مسئولیتهای شهید در زمان حیات بود. شهید جلیل ملک پور که استوار و مردانه در بسیاری از عملیاتها از جمله فتح المبین ، رمضان ، محرم ، خیبر ، والفجر 8 شرکت کرده بود سرانجام در عملیات کربلای 4 به آرزوی دیرینةخود رسید و با بالهای خونین دربی نهایت آسمان به پرواز در آمد. چهارم دیماه 65 غروب خونرنگ شلمچه ،وداع عاشقانه ی مردی را خون گریست که با مرگ سرخ خویش صبح سپید پیروزی را برای امت شهید پرور ایران اسلامی به ارمغان آورد و اینک از او تنها خاکستری به جا مانده است و وصیتنامه ای خونین که فرازهایی از آن راتقدیم می داریم :

«ای کسانی ایمان آورده اید فردای قیامت باید جوابگو باشید ،جوابگوی این همه خون شهید که قدم به قدم این خاک و تپه ها و دشت ها بر زمین جاری است .چه پدر و مادرهایی که فرزندان خود را به این مکانهای مقدس فرستاده اند که حتی جسد آنها را هم پس نگرفته اند . خدایا اگر من هم لیاقت شهادت را دارم ،مرگم را شهادت در رراهت قرار بده . شما ای دوستان حزب اللهی !مستضعفان را فراموش نکنید. ما هرچه داریم از این پا برهنه هاست . به تبلیغات فردی در زمینه ی اعتقادی و سیاسی و مذهبی که همگی در خط امام خلاصه می شود ادامه دهید که خدا با شماست .»

سردار شهید جمال منصور

سردار شهید جمال منصور

نخل های سرافراز شهرستان جهرم در یکی از روزهای سال 1333 با رقص دلفریب خود در باد،میلاد سرو قامتی را جشن گرفتند که از تبار عشق و شور و حماسه بود. خانواده ،نام جمال را برای او برگزید ند.

شهید جمال منصور دوران پر نشاط کودکی را در زادگاه خود گذراند و در هفتمین بهار زندگی در مدرسة سیادت جهرم (شاپور سابق) مشغول به تحصیل شد . در سال 1349 به شهر لار عزیمت نمود و تحصیلات خود را در این شهر ادامه داد و نهایتاً در سال 1355 موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی (برق) از هنرستان صنعتی لار گردید. دوران خدمت سربازی او با ایام شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود و شهید منصور که در حین انجام خدمت نظام ،چندین بار مورد تعقیب و باز جوئی نیروهای ساواک قرار گرفته بود ، به محض شنیدن فرمان امام مبنی بر ترک پادگانها به زادگاه خود باز گشته و به فعالیتهای مبارزاتی علیه حکومت ستمشاهی ادامه داد. وی مجدداًبعد از پیروزی انقلاب و در نظام مقدس جمهوری اسلامی به خدمت اعزام گردید و پس از چند ماه تتمة خدمت را به انجام رساند . علاوه بر این 5 ماه نیز به عنوان "جوانمرد "در ژاندامری به حفاظت از دستاوردهای انقلاب پرداخت و پس از مدتی رسماًبه عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

شروع جنگ تحمیلی  آغاز دوره ای نوین از مبارزات حق طلبانة او بود . او که فرهنگ جهاد و شهادت را از مکتب انسان ساز اسلام  آموخته بود مردانه سلاح برگرفت و به خیل رزمندگان غیور جبهه توحید پیوست . شهید منصور که در دوران طولانی مبارزات خود با خوانین محلی ،استعدادهای شگرف خود را به منصه ی ظهور رسانده بود در جبهه نیز به عنوان معاون گردان به انجام امور محوله پرداخت و در چندین عملیات از جمله والفجر 2که به آزاد سازی پادگان حاج عمران انجامید شرکت کرد . در شانزدهم  آبانماه 1362 در حالی که شقایق های زخمیِ پنجوین ِعراق ، میلاد دوبارةبهار را سرخ نعره می زدند ،روح سراسر اشتیاق شهید در سماعی عارفانه درآسمان جنوب به پرواز در آمد و بدینسان مردی از مردان خدا میلادی دوباره یافت و به مقام عظمای شهادت نائل آمد. گلزار شهدای فردوس جهرم آرامگاه ابدی این عاشق واصل و زیارتگاه هزاران عاشق دلسوخته ای است که هنوز پس از سالها اندوه بازماندن را برشانه می کشاند.

در پایان این مقال گزیده ای از وصیتنامة شهید را تقدیم می داریم :

«آگاه باشید که با پایان یافتن جنگ نبرد پایان نمی پذیرد و تا قطع همة ریشه های فساد و آماده شدن زمینه برای ظهور حضرت مهدی (عج) جنگ هست. مواظب باشید که اگر دشمن کوچکترین نقصی از شما ببیند به حساب اسلام می گذارد.»

سردار شهيد خليل مطهر نيا

سردار شهيد خليل مطهر نيا

شهيد خليل مطهر نيا در مهرماه 1338 در خانواده اي مذهبي در روستاي علي آباداز توابع شهرستان جهرم چشم به جهان گشود. دوران پر نشاط كودكي او با اندوه مرگ مهربانش قرين گشت و در زمانيكه نهال وجود او اولين  آوازهاي رويش را سر مي داد در عزاي پدر نشست و از بهترين تكيه گاه عاطفه بي نصيب ماند. در طول زمان تحصيل به كارهاي مختلفي نيز اشتغال داشت و مخارج زندگي و تحصيل خود را از دسترنج خويش حاصل مي كرد.

شهيد مطهر نيا پس از گذراندن دوران تحصيل ابتدائي و راهنمائي در سال 1357و در بحبوحه پيروزي انقلاب موفق به اخذ ديپلم گرديد و يكسال بعد يعني در سال 1358 بعد از انصراف از دانشگاه (كه در جريان انقلاب فرهنگي موقتاً تعطيل شده بود )به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي جهرم درآمد . شهيد مطهر نيا كه در دوران انقلاب در مبارزات مردمي  در شهرستان جهرم از جمله تسخير ژاندارمري و شهرباني و پادگان ارتش نقش فعالي داشت ، بعد از انقلاب از بنيان گذاران اصلي بسيج و تشكيل دهندگان گروههاي مقاومت اين شهرستان بود. بعد از شروع جنگ تحميلي نيز از جمله كساني بود كه رهسپار جبهه هاي حق عليه باطل گرديد و تازمان شهادتش در غالب عملياتها شركت كرد. در عمليات رمضان به عنوان فرمانده گردان و بعد از آن به سمت فرماندهي طرح و عمليات لشكر المهدي(عج)منصوب گرديد و تا زمان شهادت در اين سمت باقي ماند.

وي در حال گذراندن دوره فرماندهي در تهران بود كه عمليات كربلای4 شروع شد و به محض اطلاع خود را به جبهه رساند و در اين عمليات شركت كرد. شهيد مطهر نيا كه در عملياتهاي مختلف بارها به شدت مجروح شده بود ، سرانجام در تارخ 30دي ماه 65 در حالي كه مانندآقايش ابا عبدالله (ع)سر بر بدن مطهر نداشت به ديدار حضرت دوست شتافت . خاك لاله خيز شلمچه و عمليات كربلاي5 يادمان پرواز ملكوتي اين عاشق واصل است. پيكر مطهر شهيد در نهم بهمن ماه 1365 در شهر قهرمان پرور جهرم تشييع و در كنار ديگر همرزمانش به خاك سپرده شد .

شهيد مطهر نيا در سال 1361 ازدواج كرد كه ثمره آن دو فرزند به نامهاي سجاد و فاطمه مي باشد كه در وصيتنامه خويش درباره فرزندش ، خطاب به همسرش مي نويسد :

«فرزندم سجاد را با اخلاق نيكو و صفات پسنديده تربيت نما و با خودت عهد كن كه او را در راه اسلام فدا نماي.» در جايي ديگر شهيد ، فرزندش را اينگونه وصيت مي كند :«هيچ وقت به خاطر مقام و مال و ثروت به ديگران احترام نگذار،پشتيبانت  خدا باشد و اميدت به تلاش و كار خود .»

شهيد مطهر نيا با قرآن و نهج البلاغه و با ائمه معصومين عليهم السلام مؤانستي خاص داشت و شور عشق فرزند زهرا ،خميني كبير، چنان در تار و پود وجود او ريشه دوانده بود كه در اين باره مي نويسد:

«خداوند به شما منت نهاد و اين چنين رهبري را به سوي شما گسيل داشت تا به پيروي ازمكتب اسلام اين چنين از خود دفاع كنيد و بر ظلم و باطل بشوريد كه به سعادت برسيد.»

سردار شهيد حسين مشفق

سردار شهيد حسين مشفق

در عاشوراي سال 1343 كودكي در خانواده اي مذهبي در شيراز ديده به جهان گشود كه او را به عشق آقا- اباعبدالله ، حسين ناميدند. حسين در دوران كودكي را در جوار بارگاه نوراني شاه چراغ احمد بن موسي (ع)گذراند و به يمن اين مؤانست ، وجود سراسر نور او در چشمه آفتاب اين وجود مقدس تطهير یافت.

شهيد مشفق پس از گذراندن دوران ابتدائي و راهنمائي ، دوره متوسطه را در رشته ي مكانيك عمومي ادامه داد. دومين سال تحصيل او در هنرستان ِميثم شيراز با ايام پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي مقارن بود. وي با وجود سن كم در تظاهرات و راهپيمائي ها حضوري  فعال داشت . پس از پيروزي انقلاب به دلائلي از ادمه تحصيل باز ماند و شور وشوقي كه در وجود او به صورت آتشفشاني جوشان غليان داشت او را به صفوف توفنده نيروهاي سپاه پاسداران پيوند داد و به عضويت اين نيروي خود جوش مردمي درآمد. وي پس از گذراندن دوران آموزش ،در واحد عمليات سپاه شيراز مشغول به خدمت شد.

شهيد مشفق در جريان تروريسم منافقين و درگيريهاي نيروهاي مذهبي با اين كوردلان خود فروخته ، حضوري چشمگير داشت به نحوي كه بارها مورد ضرب وشتم وسوء قصد اين نوادگان شيطان قرار گرفت . دوستان وهمرزمان او هرگز خاطره جانفشانيهاو تلاشهاي مخلصانه ي او را در دفاع از آرمانهاي نظام مقدس اسلامي از ياد نخواهد برد.

شروع جنگ تحميلي آغاز دوره اي نوين از مبارزات اين سرباز غيور و اين بسيجي خستگي ناپذير بود . شهيد در طول مدت حضور در جبهه هاي نبرد با مسئوليت هاي مختلف در عملياتهاي ثامن الائمه؛ فتح المبين؛ طريق القدس ؛ فكه ؛ شوش؛ رمضان و.... شركت كرد.

حسين نهال سبزي بود كه در محرم 43 جوانه زد و سالها بعد در محرم خونيني ديگر ،گلهايِ سرخ زخم بر پيكر نوراني او شكفتن گرفت و درعاشوراي سال شصت و يك در محور شرهاني ، آخرين زخم عاشقانه را به جان پذيرفت و مظلوم و تشنه لب چون سرور خود آقا ابا عبدالله الحسين(ع)به ميعاد نور و ستاره رفت و به ديدار حضرت دوست شتافت.

قسمتي از وصيتنامه شهيد را تقديم مي داريم باشد كه همه از ره پويان اين شهيد بزرگوار و همه ي شقايق پيشگان هشت سال دفاع مقدس باشيم :

«اگر مي خواهيد كه روح من شاد باشد گوش به حرف دشمنان اسلام ندهيد و هميشه گوش به حرف امام خميني بت شكن دهيد كه حرف او همانا گفته قرآن و اسلام است. با كساني كه با روحانيت مخالفت مي كنند مخالفت كنيد زيرا آنان دشمنان اسلامند از همه ملت مسلمان خصوصاًجوانان و نوجوانان مي خواهم  كه مسجد ها را خالي نكنيد تا به استكبار جهاني بفهمانيم كه به راستي از خون هر شهيد صدها نفر به پا مي خيزند و راه او را ادامه مي دهند.»ِ

سردار شهيدمحمد تقي گل آرايش

سردار شهيدمحمد تقي گل آرايش

در سال 1337 اولين گريه ي كودكانه نوزادي آسماني با بوي بهار نارنج شيراز در هم آميخت و انتظار پدر ومادري مهربان به پايان رسيد . او را به يمن نام مقدس و نوراني نهمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت ،"محمد تقي" ناميدند. از اوان كودكي روح معصوم اودر زلال نماز و نياز تطهير يافت و با شور و حالي كودكانه راهي مدرسه شد.

شهيد گل آرايش تحصيلات خود را تا آخرين سال دبيرستان ادامه داد و نهايتاً موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد . وي فعاليتهاي سياسي خود را از دوران دبيرستان  آغاز كرد و همزمان با تحصيل علم ،مبارزه با حكومت ستمشاهي را سرلوحه زندگي پر نشيب و فراز خود قرار داد. وي در اين مسير بارها مورد تعقيب ،بازداشت و شكنجه نيروهاي خود فروخته ساواك قرار گرفت اما دست از مبارزه بر نداشت و خصوصاًدر سقوط ساواك شيراز نقش مؤثري ايفا كرد.

شهيد گل آرايش از همان اوان كودكي انس والفتي خاص با قرآن داشت وي معنويت قرآن را با كلام شيوا و صداي دل انگيز خود در آميخته و شور و حالي روحاني به مجالس مي بخشيد . وي در مسجد آقا باباخان ،كلاس قرائت قرآن تشكيل داده بود و شبهاي جمعه از حنجره ي آسماني خود عطر نياز و نيايش را در آسمان لاجوردي شيراز مي پراكند. ذكر اهل بيت (هليهم السلام )و دعا و نيايش در عرصه هاي نور عليه ظلمت نيز زبان حال جان شيفته او بود.

سردار شهيد محمد تقي گل آرايش كه در طول هشت سال دفاع مقدس ،وجود مبارك خود را وقف جهاد و مبارزه كرده بود با پذيرفتن مسئوليتهاي مختلف در عملياتهاي متعددي شركت كرد . عمليات بدر خاطره قهرمانيهاو رشادتها ي او و يادمان پرواز ملكوتي اوست. شهيد گل آرايش پس از عمري تلاش و مبارزه سرانجام در 25 اسفند 1363 در سماعي عاشقانه در خاك و خون غلطيد و محور عملياتي شرق دجله را از قطره قطره ي خون سرخ خويش رنگين ساخت.

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثـبت است در جـريده عـالم دوام مـا

پايان اين مقال ،پايان او نيست كه او شهيد است و شهيد زنده هميشه ي تاريخ و خون او شاهد پايندگي اوست.

گلوا‍‍ژه هايي خونين از وصيت نامه شهيد را به عنوان حسن ختام تقديم مي داريم:

«سعي كنيد در مصاحبت و مراقبت به صميميت و وفاداري بسيار توجه نمائيد و طوري بر خورد نمائيد كه اين صفا و محبت پايدار بماند. انشاء الله به مقصدي كه خداي تبارك و تعالي مارا بدان منظور آفريده برسيم و اين امانت عظيم را به منزل مقصود برسانيم.»

سردار شهيد سيّد محمد كدخدا

سردار شهيد سيّد محمد كدخدا

..... و سرانجام پس از سالها انتظار در سال 1338 خانواده ي متدين و مذهبي كدخدا به آرزوي ديرينه خود رسيد و سيد محمد در پولك بارانِ اشك و ستاره ،چشمان آفتابي خود را به بيكرانگي آسمان گشود و در خروسخوان كدامين سپيده تولد يافت. وي دوران مختلف تحصيل را در زادگاه خود شيراز گذراند و در بحبوحة پيروزي انقلاب موفق به اخذ مدرك ديپلم هنرستان گرديد.شهيد سيد محمد كدخدا كه در دوران پرشكوه پيروزي انقلاب از هيچ كوششي در جهت بر پائي نظام اسلامي دريغ نداشت بعد از پيروزي انقلاب نيز با عضويت در سپاه پاسداران ،خود را آماده دفاع و حراست از دستاوردهاي انقلاب نمود. وي پس از مدتي راهي اقليد گرديد و فرماندهي سپاه اين شهر را به عهده گرفت .

عملياتهاي رمضان ، فتح المبين ،بيت المقدس،كربلاي 4و5 ،والفجر 8برگهائي زرين از رشادتهاي اوست كه در تاريخ جاويدان هشت سال دفاع مقدس به ثبت رسيده است . شهيد كدخدا در مدت زمان حضور در جبهه مسئوليتهاي مختلفي را عهده دار گرديد كه از آن ميان مي توان به مسئوليت خطير او در ستاد تيپ امام سجاد(ع)اشاره كرد. وي علاوه بر موارد يادشده مدتي نيز به عنوان جانشين فرماندهي گردان امام حسين (ع) به انجام امور محوله پرداخت . سردار شهيد سيد محمد كدخدا در سال 1359سنت حسنةحضرت رسول (ص) را بجا آورد و همسري شايسته برگزيد كه ثمره اين ازدواج فرخنده 3 فرزند مي باشد . وي چند روز قبل از به دنيا آمدن  آخرين فرزندش در تماسي تلفني تولد او وپرواز آسماني خو د و سه يار همرزمش كمال ،جمال و مهدي ظل انوار را به خانواده بشارت داده و نام نوراني خود را براي آن مسافر غريب برگزيد.

سردار شهيد سيد محمد كدخدا كه سالياني عزيز از عمر پر بركت خود را در جهاد و مبارزه گذراند سرانجام در عمليات كربلاي 5 به بهانه ديدار دوست ، آخرين زخم نياز را بر جان پذيرفت و در سماعي روحاني در خاك خون در غلطيد . كربلاي خونين شلمچه در پسينگاه ديماه 1365 در غروبي خونين و اندوهبار عروج ملكوتي مرداني از قبيله اشراق را شفق شفق خون گريست و در هاله اي از درد و ماتم سر بر بالين مهتاب مغموم گذاشت.

پيكر معطر سردار شهيد سيد محمد كدخدا يك هفته بعد از شهادت بر دستهاي هزاران عاشق دلسوخته در شيراز تشييع و در گلستان دارالرحمه  اين شهر به خاك سپرده شد .

در پايان اين مقال فرازهائي از وصيتنامه شهيد را مويه مي كنيم:

«از خداوندسپاسگذارم كه توفيق به من عنايت فرمود كه چند روزي از اين زندگي را در جبهه سركنم و توانستم در جبهه بمانم تا اينكه گناهانم ريخته شود ....خدايا! تورا به تمام معصومين و مقربين درگاهت قسمت مي دهم كه پايان عمر مرا با شهادت ختم به خير بفرما .... كه بهشت و همجوار بودن با معصومين را مجاني به كسي نمي دهد..»

شهید دانیال مرادی (خاطره)

در سنگر نشسته بودیم و با بچه ها مشغول صحبت کردن بودیم ... ناگهان فرمانده گردان سررسید و گفت: فوراً آرپی جی زن های گردان آماده بشن و بیایند. من که 45 روز بود که به مرخصی نرفته بودم و تعدادی از خدمه ها نیز به مرخصی رفته بودند ... و نیرو کم داشتیم . راستش را بگویم من کمی خسته شده بودم ولی از آنجایی که گردان روح الله که گردانی خستگی ناپذیر و ضد زره بود در جبهه ها شهره ی خاص و عام بود . توی لشکر 33 المهدی یعنی همین گردان روح الله من آرپی جی زن گردان بودم و فوراً با تعدادی از بچه ها آماده شدیم و رفتیم . انگار فرمانده چیزی فهمیده بود همه تا چنگ و دندان مسلح و آماده بودیم تا صبح خبری نشد ولی فردای آن روز دشمن پاتک زد و به گردان ما حمله کرد آتش سنگین دشمن طوری بود که نیروهای کمکی هم نمی توانستند به ما ملحق شوند. دشمن معبر عبوری داشت که ما نزدیک آن معبر بودیم همگی در خط محاصره ی دشمن  بودیم چند تا تانک دشمن به طرف ما می آمدفرمانده گردان دستور داد آرپی جی زن ها جلو بروند و معبر عبور را با زدن تانک ها مسدود کنند. مجید که تازه از مرخصی آمده بود آرپی جی را برداشت و با ذکر یا زهرا به طرف تانک رفت . من و غلیرضا نیز پشت سر او رفتیم خدا می داند که آتش دشمن طوری سنگین بود که به ما قدرت فکر کردن نمی داد ولی به هر حال با شجاعت فرمانده و رشادت بچه ها هرکس وظیفه خود را به نحو احسن انجام میداد ... یکی از تانک ها را مجید زد ولی به شدت مجروح شد . علیرضا که بچه ی جنوب بود با آرپی جی تانک دیگر را زد . ولی متاسفانه چه فایده معبر عنوز باز بود من که تا این لحظه صبر کرده بودم سه تا گلوله آرپی جی داشتم یکی را آماده کرده بودم شلیک کردم  که به هدف نخورد در این میان نیز علیرضا مجروح شد . دومی را فوراً آماده کردم و با توکل به خدا و توسل به حضرت ابوالفضل العباس هدف را گذاشتم به محل عبور برسد وقتی رسید با خواست خدا دقیقاً همانجایی را که می خواستم شلیک کردم تانک عراقی را زدم و محل عبور  مسدود کردم ولی وقتی برگشتم مجید و تعدادی از بچه ها شهید شده بودند. فرمانده گردان گفت: آفرین مرادی. اگه این تانک را نمی زدی بچه ها همگی قتل عام می شدند. ... توی همین چند ساعت نیروهای کمکی و تازه نفس آمدند و جواب پاتک سنگین دشمن را دادیم... که یک روز به یاد ماندنی من بود. حالا دشمن عقب نشینی کرده . یک تانک سالم و مقداری اسلحه به غنیمت گرفتیم ولی با شهادت تعدادی از بچه ها بخصوص مجید حال من گرفته شده بود به طوری که  تا یک هفته پکر بودم وقتی خواستم برگردم به تمامی اقوام سرزدم راستش را بخواهید مرخصی اصلاً خو ش نگذشت به طوری که من یک روز زودتر به پادگان برگشتم و مشغول نوشتن شدم... حالا می روم تا ببینم سرنوشت با ما چه خواهد کرد به راستی که هرچه خدا خواست همان می شود

من الله توفیق

دانیال مرادی

وصيت نامه شهید محمد حسين گندمى نژاد

نام  :محمدحسين

نام خانوادگى  :گندمى‌نژاد

نام پدر :حسين

تاريخ‌تولد  :03/04/1348

ش.ش   :936

محل‌صدورشناسنامه   :احمدآباد

 تاريخ شهادت  :04/03/67

بسم الله الرحمن الرحيم

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموانا بل احياء عند ربهم يرزقون آنان را كه در راه خدا كشته مى شود مرده مپنداريد كه آنان زنده اند و نزد خداى خود روزى مى خورند با سلام خدمت آقا امام زمان (عج) و نائب بر حق امام خمينى و با سلام و درود به ارواح طيبه شهداى اسلام از صدر تا كنون و با درود به رزمندگان اسلام اين ياوران بحق ابا عبدالله‌الحسين و بادرودبه ملت عزيز ايران بخصوص خانواده هاى معظم شهداء اسراء و مفقودين كه رسول الله را روسفيد كردند و نشان دادند كه در دنيا نمونه هستند و به عهد خود وفا دارند و پيروى از امام حسين (ع) تنها يك شعار نيست و اين ملت نشان داد كه پيرو راستين اباعبدالله الحسين (ع) مى باشد و امروز پدران ما پيرو حبيب بن مظاهر و جواناى ما پيرو ابا عبدالله و نوجوانان ما پيرو على اكبر و خواهران و مادران ما پيرو زينب (س) هستند اين افتخارى بزرگ براى كشور اسلامى ايران است . و اما سلام من بر شما پدر و مادر عزيزم و گراميم كه با رنج و مشقت برادر وايان پير مهر و محبت خود پرو را نديد و در مجالس دعا و عزادارى شركت كرديد و اشك ريختيد و اين اعمال شما بى نتيجه نبود و بالاخره ما را در خط ولايت قرار داد و باعث شد كه منهم سرباز كوچكى از سربازان اسلام و پيروان رهبر اسلامى ايران اين فرزند برومند امام خمينى (ع) باشم و افتخار همگامى با سپاهيان اسلام را پيدا كنم و قدم در ميدان مبارزه با دشمنان اسلام بگذارم و اين افتخار بزرگى است كه نصيب من شده است و بخاطر اين نعمت بزرگ خدا را شكر مى كنم و از خداى بزرگ مى خواهم كه مرا ببخشد و مرا جز بندگان صالح خود قرار دهد. پدر و مادر عزيزم مى دانم كه شما چقدر زحمت براى من كشيديد و چه آرزوهائى براى من داشتيد و اميد شما اين بود كه دامادى مرا ببينيد. به شما مي‌گويم كه امروز  اكثر نوجوانهاى ما داماديشان در جبهه هاست و با اقتداء نمودن به على اكبر امام حسين (ع) در حجله خون داماد مى شوند و اگر من افتخار اين را پيدا كردم كه به فيض عظيم شهادت برسم از شما عزيزان تقاضا دارم كه با پيروى از زينب (ع) صبر بردبارى را پيشه گيريد و در فراق من بى تابى نكنيد و گريه و زارى ننموده و لباس سياه هم نپوشيد و اگر خواستيد گريه كنيد به ياد غريبى امام حسين (ع) گريه كنيد چرا كه اگر شما بى تابى كنيد باعث خوشحالى دشمنان اسلام و منافقين كور دل خواهيد شد و از خواهرانم مى خواهم كه مانند حضرت زينب (س) صبور باشند و اگر مرا دوست دارند بى تابى نكنند و نشان دهند كه ما از نثار خون خود دريغ نداريم و تا آخرين قطره خون و آخرين نفس در مقابل كفر و نفاق مى ايستيم و تا وقتى كه در بين ملت ما وحدت وجود دارد.  هيچ قدرتى نمى تواند با ما مقابله كند ومن وقتى كه پا به ميدان و قدم به جبهه گذاشتم فهميدم كه من نياز به جبهه دارم كه ساخته شوم و به خود آيم و از دوستانم مى خواهم كه در اين جبهه‌ها كه امروز نعمتى است براى ما بى بهره نباشد و بدانيد و آگاه باشيد كه همه ما مى ميريم و يك جان بيشتر نداريم و چه بهتر كه در اين موقعيت كه خداوند شهادت را قرار داده است ما نيز از اين نعمت الهى بى بهره نباشيم كه قرآن كريم مى فرمايد كل نفس ذائقه الموت همه ما طعم مرگ را بايد بچشيم و ليكن شهادت زندگى جاويد است و براى بار مجدد از پدر و مادرم مى خواهم كه مرا ببخشيد و حلال نمائيد و اگر به فيض شهادت نائل شدم مرا در گلزار شهداى احمد آباد بغل على نور على پور به خاك بسپاريد و از دوستانم مى خواهم كه اگر مرا دوست دارند اسلحه مرا بر دارند و راه مرا و همه شهيدان را كه راه اباعبدالله الحسين (ع) است ادامه دهند اميد است كه خداوند بزرگ همه ما را از بندگان صالح خود قرار دهد در ضمن اين شعر را بر روى سنگ قبر من بنويسيد

اى دل تو چرا دراين جهان بى خبرى             روزان و شبان در طلب سيم و زرى

 سرمايه تو در اين جهان يك كفن است     آنهم بگمانم ببرى يا نبرى

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته

                                محمد حسين گندمى (غلام گندمى ) 24/2/67