زندگی نامه وصیت نامه شهید اصغر اکبرزاده

بسم الله الرحن الرحیم 

گزیده ای از.زندگی نامه وصیت نامه شهیداصغراکبرزاده تاریخ شهادت1/5/1362حاج عمران  والفجر2محل تولد(فارس)فساروستای دستجه .تاریخ تولد1317هجری شمسی

باسلام به پیشگاه مقدس آقاامام زمان ونایب برحقش خمینی کبیرامروزکه تکلیف است دفاع ازاسلام عزیزوایران عزیزمن نیزمثل دیگرهم وطنانم مکلف به اطاعت امروفرمانبرداری ازرهبرم میباشم دفاع ازحق وحقانیت وظیفه هرانسان خداجوی است .عزیزانم هم .وطنانم بدانیدکه این انقلاب به راحتی به دست نیامده است درقبل ازمابزرگانی چون مدرس میرزاکوچک خان جنگلی پدربزرگوارامام عزیزمان درجهت امنیت وسرافرازی اسلام وایران اسلامی فداکاریهایی کردن وجان خودراخالصانه تقدیم راه ومیراث گهر بارپیامبرعظیم الشان مان کردن واینک مادگرباره درحال وقوع تکرارتاریخی هستیم که ابوسفیانها ومعاویه هاوعمرو؛وعاس ها خودرابه اشکال گوناگون درآورده اندتابامکر ونیرنگ این میراث گرانبهارا؛ازمابگیرندآری تاریخ بازهم درحال تکرارشدن است .وامروزه مدافعان اسلام فرزندان سلمان فارسی هستندوسپاهیان مختارعلیه رحمه که باپیروی ازامام وجانشین به حق امام زمان(ع)بایددفاعی کنیم جانانه من به شماوصیت می کنم که مباداباعث نگرانی امام عزیزشویدمگذاریدکه قلب امام بزرگوارمان بشکند.نگذاریدکه دشمن ازکردارورفتارتان خوشحال شود.هرجاودرهرمکان هوشمندباشیدواجازه ندهیدکه دشمن درقلب وروحتان رخنه کنداین دشمنان دیرینه اسلام همچون شیطان هستندیابهتربگویم که فرزندان شیطان هستندعزیزانم هوشمند باشید چراکه شیطان از راه هایی واردمی شودکه درآن راه ضعف باشد وحالافرزندان ناخلفش هم می خواهندکه درشماایجادضعف کنند.اگرکمی به قبل برگردیم خواهیم دیدکه امریکاوانگلیس وهم دستانشان باچه دسیسه های بین مردم پاک وبی ریای ایران ایجادشکاف می کردند تاثروت وهویت مقدس مارابه یغماببرندولی باهمشمندی وتیزنگری علمای بزرگواردینی مان وبالطف خدا وهمت وهم دلی خومان این آرزو رابه گوربردن.واینک هم دسیسه ای دیگرکردن ولی به لطف خداوباجان فشانی شیرمردان وشیرزنان ایران این بازهم نقشه شومشان رابه خودشان برمی گردانیم .واین میراث گرانبهااسلام عزیزوایران راه به دست شماهامیسپاریم ادامه دهنده راه امام باشیدوحرف های این پیرجماران راباجان ودل بشنویدوعمل کنید.اگرخدای ناکرده گوش نکنیددرپیشگاه حق تعالی مسئول خواهیدبود.وصیت من به فرزندانم این است.که مبادااجازه دهیدکه دشمن درقلب وفکرشمارخنه کندمبادا که فراموش شودعظمت وبزرگی وصداقت جوانانی که باخلوص نیت جان برکف مدافع اسلام وهویت وکشورهستند.که اگرچنین شودپناه برخدا ازآنجاکه دشمن درهمه جاودرهمه حال درکمین است پس سنگرهای کمین دشمن راشناسائی کنیدومنهدم دشمن مازیرک است.وفقط فیزیکی درکمین نیست بلکه درجاهای دیگری هم حضورخواهد.داشت  .ازطریق های مختلف سعی داردکه شمارابه کمین اندازد راه هاوروشهای خنثی سازی طوئه های دشمن درفرامین گهربارخمینی کبیراست.امام راازجان خودعزیزتربدانیدکه راه اوفکراو.وهدف اوهمان راهی است که اعمه اطهاربرای مابه یادگارگذاشتن.وماتحت اوامرش جهادمی کنیم واین جهاد:در راه  خداست وتاهرزمان که لازم باشدازحرکت بازنخواهیم ایستاد.وجنگ می کنیم تارفع فتنه درجهان خدایاشاهدباش وناظرکه جوانان ایران زمین بخاطراستواری وپایداری دین مبین اسلام این میراث گهربارپیامبراعظم ازجان ومال خودمی گذرند.تا اسلام راحفظ کنند.وخدایاهم رزمانم ومن را  جزء شهداءقرارده.

خدایاهردم که یادشهداءکربلاواسراءکربلا می افتم به خودم می گویم باری تعالی مگذارکه درروزمحشرجلوآقایمان مولایمان شرمنده شویم خدایاتوخودشاهدهستی که دشمنان اسلام باماچه می کنندوماهم بنابروظیفه شرعی واطاعت از فتوای پیرجماران باید.در برابرظلم وستم ایستادگی ومبارزه کنیم خدایاجان مراپذیراباش .وحافظ ونگهداراسلام عزیزوایران وامام خمینی باش وتاانقلاب مهدی حتی کنارمهدی(عج)خمینی رانگهدار.سربازجان برکف اسلام اصغراکبرزاده.

 

 

48 ساعت در سردخانه بودم!

سال 60 بود. غروب يكي از روزها نيروهاي جديد از استان لرستان در منطقه عملياتي مستقر شدند. ساعت 10 صبح بود كه يكي از اين نيروهاي جديد از خواب بيدار مي شود تا وضو بگيرد. از فرط خستگي به اشتباه از خاكريز جدا شد و به سمت نيروهاي عراقي مي رود كه به زبان عربي با يكديگر صحبت مي كردند و با احتياط به سمت نيروهاي ايراني مي آمدند.alt

20 سال پيش از پيروزي انقلاب، پدرش را به جرم عدم همكاري با رژيم پهلوي از خمين به روستاي «مدآباد» شهرستان ازنا تبعيد كردند.حسين در دومين روز بهار سال 1339 در تبعيد ديده به جهان گشود. تولد در تبعيد آغاز راهي پرفراز و نشيب براي او بود.خاطرات و ماجراهايي كه در نقطه اي مرزهاي بشري را طي مي كند و به معجزه نزديك مي شود.
¤¤¤
بني صدر گفت نگران نباشيد!
23 مهرماه 59، نيروهاي ايراني اولين عمليات را عليه دشمن ترتيب دادند. من آن زمان به عنوان سرباز در لشگر 21 حمزه خدمت مي كردم. منطقه عمليات غرب دزفول و پل كرخه بود.
ساعت هفت و 45 دقيقه عمليات شروع شد. جنگي تن به تن آغاز شد يك ساعت بعد دشمن مجبور به عقب نشيني شد و پل كرخه به تصرف رزمندگان ايراني درآمد. دشمن پس از عقب نشيني حمله اي سنگين را ترتيب داد و در صدد بازپس گيري پل برآمد اما موفق نبود و 30 تانك نيز از دست داد.
فرمانده لشكر عهد كرده بود دشمن را تا داخل خاك خودش هم تعقيب كند. اما متاسفانه از سوي بني صدر دستور عقب نشيني داده شد. بچه ها بهت زده بودند و گريه مي كردند. منطقه اي را كه با زحمت گرفته بوديم رها كرديم و يك خط پدافندي تشكيل داديم.
خبر رسيد قرار است بني صدر از منطقه بازديد كند. بني صدر به خط پدافندي آمد و به بچه ها «خسته نباشيد» گفت. من ديده بان بودم. به من كه رسيد گفت: دوربينت را بده. دوربين را دادم و بني صدر نگاهي به منطقه دشمن انداخت و گفت: نگران نباشيد، خدمت عراقي ها مي رسيم! همان شب دشمن حمله سنگيني عليه ما انجام داد و آتش عجيب و غريبي بر سر ما ريخت.
بازگشت از آسمان
در عمليات آزادسازي خرمشهر، من در لشكر هفت ولي عصر(عج) بودم. مرحله اول عمليات با موفقيت سپري شد. در مرحله دوم در حالي كه به عنوان فرمانده گروهان انجام وظيفه مي كردم حدود ساعت هفت بعدازظهر از منطقه دارخوين به سمت منطقه عملياتي حركت كرديم، ساعت يازده شب بود كه به منطقه رسيديم. مرحله دوم عمليات يازده و نيم شب آغاز شد. فاصله ما با دشمن 200 متر بود و توانستيم در اين مرحله خاكريز دشمن را تصرف كنيم. حدود 100 متري خاكريز دوم بوديم كه تيرباري رزمندگان ما را زير آتش سنگين گرفته بود. من براي خاموش كردن اين تيربار حركت كردم كه در همان لحظه تيري به پهلويم اصابت كرد. هنوز متوجه نبودم كه مجروح شده ام حدود 50 متر حركت كردم، ناگهان احساس سردي در بدنم كردم. پس از چند لحظه تيري ديگر به شكمم اصابت كرد، اين تير باعث شد پيراهنم آتش بگيرد آن را خاموش كردم، ولي ديگر تاب حركت نداشتم و همان جا نقش بر زمين شدم. خون زيادي از من رفته بود، آتش دشمن هم شديدتر شده بود. يكي از رزمندگان كه براي كمك به من بالاي سرم ايستاده بود با زبان تركي گفت:«روده هاي اين بنده خدا بيرون آمده، زنده نمي ماند.» از رزمندگاني كه به كمك من آمده بودند خواستم به جلو بروند. در همان لحظه كه از شدت درد روي زمين غلت مي زدم متوجه حضور چند عراقي بالاي سرم شدم، يكي از آن ها با لگد به پهلوي من زد و اطمينان حاصل كرد كه من مرده ام و رفت. چند لحظه بعد از رفتن عراقي ها صداي تكبير برادران رزمنده بلند و منطقه با منور مثل روز روشن شد.
از شدت درد خوابم برد، در خواب آقايي سرم را روي زانوي خود گذاشته بود. چشمم را كه باز كردم ديدم دوباره سرم روي خاك است اما ديگر احساس درد ندارم. پيرمردي كه در چند متري من بر اثر مجروحيت نقش بر زمين بود، گفت:؛ برادر شما چه كسي هستيد؟ ديشب بالاي سر شما چه كسي آمده بود؟ چون اينجا خيلي نورباران شده بود. گفتم: من چيزي نمي دانم. پيرمرد گفت: آقا امام زمان(عج) بالاي سر شما بوده است. ساعت هفت صبح آمبولانسي آمد و ما را به بيمارستان ماهشهر منتقل كرد. دكتر ها گفتند: اين مجروح شهيد شده است. به همين خاطر من را به سردخانه بيمارستان بردند و تا 48 ساعت در آنجا بودم.
به يكي از دوستان و همشهريانم (شهيد ابراهيم اسداللهي)
اطلاع داده بودند برادرش را پس از مجروحيت به بيمارستان ماهشهر منتقل كرده اند، بنابراين به اين بيمارستان آمده بود تا برادرش را پيدا كند، اما او را نيافته بود، از او خواسته بودند به سردخانه هم سري بزند تا شايد آن جا باشد.
او بعدها مي گفت: كشو اول را در سردخانه بيرون كشيدم اما جنازه برادرم نبود. كشو دوم را كشيدم، ديدم شخصي را با لباس رزم آنجا گذاشته اند اما حالت عجيبي به من دست داد. داخل بخش رفتم و پس از چندي براي اطمينان بيشتر به سردخانه برگشتم، كشو را كشيدم و با تعجب و سرعت داخل بخش رفتم و به پزشكان و پرستاران اطلاع دادم كه مجروحي كه داخل سردخانه است شهيد نشده و زنده است.
پس از آن من را به سرعت به اطاق عمل بردند عمل جراحي من از 9 صبح تا هفت غروب طول كشيد و به گفته پرستاران 12 روز بي هوش بودم و نمي توانستم حرف بزنم. وقتي به هوش آمدم، ديدم كه پرستاران لباس مرا پاره كرده و بين خود به عنوان تبرك تقسيم كرده اند. آن ها گفتند: ما تا به حال چنين معجزه اي نديده ايم، زنده ماندن شما مثل يك معجزه است. پس از بهبودي بلافاصله با ذوق و شوقي مضاعف عازم جبهه شدم.
عمليات والفجر 9 (مرحله اول)
استراتژي تعقيب دشمن در جبهه شمالي با سلسله عملياتي بنام «والفجر» در اين مناطق آغاز شد و نيروهاي ما توانستند به پيروزي هاي مهمي در منطقه «چوارتا» دست پيدا كنند.
عمليات والفجر 9 ساعت 23 و 45 دقيقه پنجم اسفند 64 با رمز «يا الله، يا الله، يا الله» در شرق چوارتاي كردستان عراق آغاز شد.
چند روزي از پايان عمليات و تحويل خط به نيروهاي پدافندي در حالي كه مناطق فتح شده هنوز به طور كامل تثبيت نشده بود، نيروهاي عراقي در حملاتي توانستند همه مناطق تصرف شده را بازپس گيرند. عراق كه در اين پاتك ها به دنبال كسب موفقيت جديد و بازسازي روحي نيروهاي شكست خورده خود در فاو بود با توان بيشتري در منطقه ظاهر شد. نكته حائز اهميت، همزماني عمليات «والفجر 9» با درگيري نيروها در منطقه فاو بود، سپاه در حالي به اين عمليات پرداخت كه در فاو درگير پاتك هاي سنگين عراق بود. يگان هاي تازه تاسيس سپاه اين عمليات را انجام دادند و توانستند در تهاجم خود به پيروزي هايي دست يابند. در جريان اين نبردها مقدار زيادي مهمات و تجهيزات دشمن از بين رفت و تعدادي نيز به غنيمت نيروهاي خودي درآمد. تعداد كشته و زخمي ها و اسراي دشمن 2 هزار و 750 نفر برآورد شد. در جريان اين عمليات مسئوليت تعاون رزمي تيپ مستقل در يگان 57 حضرت ابوالفضل(ع) بر عهده من قرار گرفته بود.
ساعت پنج بعدازظهر رزمندگان را كه سوار بر 50 اتوبوس بودند از كرمانشاه به سمت سد دربنديخان عراق حركت دادند. ساعت دو بامداد وارد منطقه شديم و عمليات پس از اندكي انتظار آغاز شد.
در مرحله اول خط پدافندي دشمن شكسته شد، اين عمليات تنها عملياتي بود كه در آن از نيروهاي خودي حتي يك نفر مجروح و يا شهيد نشد.
جمعا 15 روز در آنجا مستقر بوديم تا اين كه متوجه شديم دشمن مشغول انجام تحركات است، ساعت سه بامداد عراقي ها حمله را آغاز كردند وقتي اولين گروه ما به محاصره آن ها درآمد، چون نيروهاي كمكي نرسيده بود دستور عقب نشيني صادر شد، از طرفي دشمن نيروي كمكي هم وارد عمل كرد.
نيروهاي بعثي از هيچ حربه اي براي حمله به ما دريغ نكردند حتي تعدادي سگ وحشي هم در ميان برف سنگين منطقه به سوي ما روانه كردند.
دشمن به گمان اين كه رزمندگان ايران در حال عقب نشيني هستند با سروصداي زياد و به قصد تضعيف روحيه ما شادي مي كردند. از بالاي كوه و بلندي هاي مشرف به دشمن كه پايين مي آمديم برف بسياري از رزمندگان را زمين گير كرد و حتي بسياري از آن ها از شدت سرما به شهادت رسيدند. پس از آن كه منطقه را از نيروهاي خودي خالي كرديم دستور دادند كه دشمن را زير آتش توپخانه و هواپيما بگيريد. پس از دو ساعت دشمن در آن منطقه متحمل تلفات زيادي شد و تيپ يكم كردستان در آن منطقه مستقر شد و پس از پنج ساعت دشمن شروع به پاتك كرد ولي خوشبختانه نتوانست موفقيتي را نصيب خود كند.
عمليات والفجر 9 (مرحله دوم)
در مرحله دوم اين عمليات كه در سال 64 انجام گرفت من مسئوليت گروهان امداد را در تيپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) رسته تعاون رزمي بر عهده داشتم. پس از شناسايي منطقه عملياتي قرار شد در قسمت غربي منطقه كردستان عراق وارد عمل شويم. عمليات 5/12 شب در حالي كه برف شديد مي باريد، شروع شد. رزمندگان ما در ساعات اوليه نيروهاي دشمن را به اسارت خود درآوردند و تعدادي از ارتفاعات مهم و استراتژيك را از دشمن گرفتند. يك هفته بعد از فتح ارتفاعات كردستان،خبرنگاران خارجي به آن منطقه آمدند تا گزارش تهيه كنند، آن ها از ارتفاعات آزاد شده به دست رزمندگان ايراني متعجب شده بودند و مي گفتند: صدام گفته كه ايران از ما هيچ ارتفاعاتي تصرف نكرده است. ما خودمان شاهد هستيم كه رزمندگان ايراني موفق به اين كار شده اند.
بازگشت از ديدار
يك شب در جبهه غرب در سنگر خوابيده بودم. يكي از دوستان شهيدم (ابراهيم ترك) به خوابم آمد. بعد از سلام و احوالپرسي گفت: برادر يوسفي وسايلت را جمع كن. وصيت نامه ات را بنويس و آماده شو كه چند روز ديگر قرار است پيش ما بيايي. پرسيدم شما از كجا مي داني؟ گفت: اينجا كساني هستند كه به من اشاره مي كنند به شما بگويم پيش ما خواهي آمد. نيمه هاي شب از خواب بيدار شدم. خوشحالي تمام وجودم را گرفته بود.شوق شهادت چنان در جانم پيچيده بودم كه خودم را از ياد برده بودم. بلند شدم نماز نافله شب را خواندم. پس از اين خواب روزهاي متمادي در اين فكر بودم كه خداوند اين بنده حقير را دوست داشته كه شهادت او را تاييد كرده است. از طرف ديگر به حال و روز پدر و مادر پيرم پس از رفتنم از اين دنيا مي انديشيدم تا اين كه همان دوستم دوباره به خوابم آمد و گفت: حسين آقا با خود خيلي چيزها انديشيده اي، اما فعلا در اين دنيا خواهي ماند، قسمتي از بدن شما كه مجروح شده است و مدتي هم در كنار شهدا به عنوان شهيد پذيرفته مي شوي، اما فعلا خودت نمي آيي. پرسيدم بعدا چطور؟ گفت: خواهي دانست. پرسيدم اما حالا چي؟ گفت: به آن جايي كه اشاره مي كنم، نگاه كن، ديدم همان دوستاني كه قبلا به درجه رفيع شهادت رسيده بودند، دور هم جمع شده اند، من هم به آن ها سلام و عرض ادب كردم، در بين آن ها جاي خالي يك نفر ديده مي شد، او گفت: آن جاي خالي براي شماست ولي حالا چون مصلحت خدا نيست شما در بين آنها نيستي.
از خواب بيدار شدم و ديگر خواب آن عزيزان را هرگز نديدم.
لاك پشت ما را به گل هاي محمدي رساند
در خرداد 67 كه در منطقه عملياتي جنوب بودم، در تيپ مستقل 13 رعد به عنوان مسئول تعاون رزمي انجام وظيفه مي كردم. عصر به ديدن رزمندگان پدافند هوايي رفتم. آن ها كنار نيزارها چاي تهيه كرده بودند و مشغول خوردن و صحبت بودند. ناگهان لاك پشتي از داخل بيرون آمد و به ما نزديك شد و سرش را از لاك خود بيرون مي آورد و دور خودش مي چرخيد. دوستانم لاك پشت را به داخل آب انداختند، اما دوباره از آب بيرون آمد و دور ما چرخيد. بچه ها ناراحت شدند و براي چندين مرتبه لاك پشت را داخل آب پرتاب كردند، اما باز هم برگشت. من خيلي نگران شدم كه شايد در اين مكان موردي وجود دارد و يا اين كه اين حيوان زبان بسته مامور شده تا مطلبي را به ما بفهماند. با دوستان اطراف چادر را حدود يك متر كنديم و شش شهيد را كه بوي عطر آن ها به مشام مي رسيد، پيدا كرديم.
در همان شب معجزه ديگري را ديدم. ساعت 12 شب از شدت خستگي خوابم برد. با صداي الله اكبر حدود ساعت يك بامداد از خواب بيدار شدم. وضو گرفتم و مشغول نماز نافله شب شدم. همچنان صداي الله اكبر به گوش مي رسيد. دوستانم را از خواب بيدار كردم و منطقه را جست وجو كرديم. متوجه شديم كه اين صداهاي دسته جمعي حدود صدمتر بالاتر از چادر به گوش مي ر سد، كمي در آن حوالي جست وجو كرديم. قسمتي بود كه بيشتر نظر همگان را به خود جلب كرد. خاك آن نقطه را كنار زديم. در حدود يك متر خاك برداري كرديم. ناگهان به 12 شهيد برخورديم و با كمي بررسي دريافتيم كه آن ها در عمليات قبلي شهيد شده اند و پس از آن كه منطقه به دست بعثي ها افتاده بود در زير خاك مدفون شده اند.
اسارت با يك آفتابه!
سال 60 بود. غروب يكي از روزها نيروهاي جديد از استان لرستان در منطقه عملياتي مستقر شدند. ساعت 10 صبح بود كه يكي از اين نيروهاي جديد از خواب بيدار مي شود تا وضو بگيرد. از فرط خستگي به اشتباه از خاكريز جدا شد و به سمت نيروهاي عراقي مي رود كه به زبان عربي با يكديگر صحبت مي كردند و با احتياط به سمت نيروهاي ايراني مي آمدند. در همين حين رزمنده ايراني با كمي زيركي و حواس جمعي از پشت سر به آن ها مي گويد: «بي حركت» و فقط يك آفتابه به دست داشت، لوله آفتابه را پشت كمر يكي از عراقي ها مي گذارد.
عراقي به زبان عربي به دوستان خود مي گويد: «اين نيروي ايراني اسلحه دارد، شما هم ساكت باشيد. كم كم به راه مي افتند. اين رزمنده با يك آفتابه تعداد پنج نفر از عراقي ها را اسير مي كند، آن ها وقتي فهميدند كه با يك آفتابه اسير شدند بسيار عصباني شدند.
ملاقات با شهيد چمران
20 بهمن سال 62 به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمدم و بلافاصله عازم دفاع در جبهه هاي جنگ در منطقه «حميديه» و «سوسنگرد» شدم. هنگام عبور از محل شهادت دكتر چمران يك حس عجيب و غمگين دلم را به درد آورد. بر سر مزار اين شهيد سرافراز چند دقيقه اي با حزن و اشك با خداي خود نجوا كردم و گفتم: «خدايا مردان شجاع و دليري مانند شهيد چمران از اين دنيا بروند و من بنده گنه كار در اين دنيا بمانم؟» همان شب در عالم خواب شهيد چمران را ملاقات كردم، بسيار خوشحال بود و گفت: «برادر رزمنده، من مظلومانه به شهادت رسيدم. اهداف من نيمه تمام ماند. به ساير رزمندگان بگوييد اين نصيحت را فراموش نكنند. هيهات منا الذله» و امام را هم فراموش نكنند و به خاطر بسپارند.

راوی:حسين يوسفي

شهید علیرضا موحد دانش

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، از علی رضا موحد دانش ، نخستین فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) دو وصیت نامه باقی مانده است. اولینش را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر(ع) به شمار می رفت. علی رضا دومین وصیت نامه اش را حدود شش ماه قبل از پروازش نوشت . در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا(ع) منصوب شده بود.
او در پایان دومین وصیت نامه اش از پدر و مادر خود خواسته است تا دقت کنند افرادی خاص در تشییع جنازه او حاظر نشوند و دلیل این وصیت را نیز توضیح داده است. آن چه خواهید خواند متن کامل دو وصیت نامه این سردار است:

متن وصیت نامه اول:

با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.

پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.


حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
محمد رضا برادر مومنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.
و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.
والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش


2/ 1/ 1360


وصیت نامه دوم شهید علی رضا موحد دانش
سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟ خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم. مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشا الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد
والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش 17/ 11/ 1361

شهيد فرهاد رضا زاده

نام  :فرهاد

نام خانوادگى  :رضازاده

نام پدر :جعفر

تاريخ‌تولد  :01/06/1345

ش.ش   :2568

محل‌صدورشناسنامه   :كازرون

 تاريخ شهادت  :05/02/66

 

وصيت‌نامه   :

بسم الله الرحمن الرحيم بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان ، بنام او كه جانم دردست اوست بنام خدائى كه آنچنان ايمان و سعادتى نصيبم كرد كه بتوانم در راه او جان ناقابلم را هديه كنم با سلام و درود برخالق جانها كه همه از او هسيتم و بسوى او رهسپاريم. «انا لله و انا اليه راجعون » سلام بر رسول اكرم(ص) كه با آمدنش گمراهان را هدايت كرد و مردگان به ظاهر زنده را حيات ابدى بخشيد. سلام بر مهدى موعود امام زمان (عجل‌الله) كه با آمدنش ديدگان مشتاقانش را منور ميكند و جهان را از نو مسيازد و سلام و درود بر شهيدان، سلام بر شهيدانى كه با ،شهادتش حجابها را ميدردآنكه با عرضه خون وصال معشوق مى يابد سلام برآن شهيدى كه زندگى اش را هديه ميكند. سلام بر آن شهيد و اسير و مجروح و رزمنده اى كه براى بيدارى امتش و براى رضاى،خدا چون شمع ميسوزد تا امتش براه بيايند ، و سالم بر آن شهيد عزيزى كه خون گرمش خفتگان در غفلت را بيدار ميكند.و با سلام و درود بر پير جماران روح خدا و فرمانده كل قوا خمينى بت شكن و بر قائم مقام رهبرى آيت حق منتظرى و با سلام و درود بر خانواده هاى شهدا و بر تمامى خدمت گزاران به اسلام. اى پدران و اى مادران و اى برادران و خواهران عزيز:گرچه من فرزند كوچك شما هستم ولى برحسب وظيفه اى كه دارم ميبايست وصيت كنم، گرچه صدايم به كسى نميرسد.چند كلمه اى بر روى كاغذ بعنوان يادبود براى شما مينويسم گرچه همه صحبتها نميشود بر روى كاغذ آورد ولى بعنوان درد دل چند كلمه اى به يادبود ميگذارم. وصيت من وصيت هزاران شهيد بى غسل و كفن است، وصيت آن شهيدانى است كه حتى جسدشان در راه خدا دادند. اى امت حزب الله بخدا قسم اين وصيت هائى كه اين شهدا مينويسند كاغذ پركردن نيست و وقت شما گرفتن هم نيست . اكنون كه احساس ميكنم غروب عمرم كم كم رو به نزديكى ميرود احساس ميكنم كه اين عمر 19 ساله ام كه توام با معصيت بوده رو به خاموشى ميرود، اى خداى بزرگ ، اى معبود و معشوقم تو را قسم ميدهم به پدران و مادران شهيدى كه بعد از شهادت فرزندشان نديدند تو را به مادران شهيدى كه تنها يك فرزندداشتند و آن هم براى تو فرستادند، به اشك نيمه شب كودكان يتيم شهدا قسمت ميدهم از گناهانم درگذرى و مراببخشى، اى خداى ،بزرگ از تو ميخواهم كه مرا با ايمان بميرانى و مرا به راه راست هدايت فرمائى.«والذين جاهدوا فيما لنهدينهم سبلنا» كسانى كه در راه ما جهاد كنند از راههايى آنها را هدايت مى كنيم ، من بهترين مرگ كه شهادت در راه خداست برگزيده ام چونكه نميخواهم مرگ از روزنه اى در زندگى ام راه يابد از مرگ خصوصا مرگ در بستر ترسان و لرزانم ولى از شهادت در راه خدا هيچ باكى ندارم و هر لحظه مشتاق و منتظر آن هستم.من در اين دنيا هيچ چيز ارزشمندتر از شهيد شدن در راه خدا نمى دانستم (فوق كل ذى بربو حتى يقتل الرحل فغى سبل الله فليس،فوقه بر) از هر نيكوئى و خوبى بالاترى وجود دارد مگر شهادت،مردى كه در راه خدا شهيد شده باشد كه بالاتر از او چيزى وجود ندارد. اى برادران عزيز بيائيد و از اين چند روزى كه از عمرتان باقى مانده است توشه اى را براى آخرت خود جمع كنيد تا با خشنودى كامل رهسپار ديار ابديت شويد شما اگر خواهيد به نزديكى ازدوستانتان در يك شهرى برويد با دست خالى ميرويد يا با دست پر ، الان موقعى است كه ميخواهيم به پيش خدا رويم آياخجالت نخواهيم كشيد كه با دست خالى برويم، پس بايد به قول امام عزيز كه فرمود: اين جنگ يك نعمت است از اين نعمت براى آخرت خود توشه اى، جمع كنيم و بقيه كه نميتوانند در جنگ وارد شوند پشت جبهه را هدايت كنيد ، سخن دومم به تمامى امت اسلام اين را بدانيد كه اين دنيا دنياى آزمايش است همه ما جز الله بايد از اين دنياى فانى دل بست ، آنهائى كه فقط زندگى را در اين دنيا ميدانند و پايبند به جهانى ديگر نيستند بدانند كه اين زندگى آنها براى، مجاهدان خدا و مومنين مرگ  ميباشد. (الموت فى حياتكم مقهورين والحيات فى موتكم قاهرين)اى امت اسلام از شما ميخواهم كه نسبت به جنگ و به امور مسلمين بيتفاوت نباشيد اين را بدانيدكه اين جنگ يك امتحان الهى است خداوند بزرگ ميخواهد بندگانش را امتحان كنيد همان طورى كه در قرآن گفته شده اگر خداوند ميخواست خود از كافران انتقام ميكشيد همه كفار بى زحمت بدون جنگ و خونريزى به هلاكت ميرساند وليكن اين جنگ براى امتحان خلق است اميدواريم كه بتوانيم برنده اين امتحان گرديم. سخن ديگرم به آنهائى كه شهادت اين شهيدان بخون خفته را باور ندارند و يا شهادت اينها را به باد فراموشى ميسپارند بدانيد كه اگر بتوانيم مقام شهيد را درك كنيم از زندگى كردن در اين دنيا به اندازه ،يك دقيقه اى راضى نميشديم.شهيد زيبا چهره و خونين كفن كه با شهادت خود خويشتن را به خداوند بزرگ ميفروشد چه سعادتى بالاتر از اينكه خريدار به استقبال مشترى شتافته باشيد و چه سعادتى بالاتر از اين‌كه خريدار خون جان دهنده (خدا)باشد.اى خواهران و برادران خون شهيد كه بر زمين ميريزد آن خون ديگر خون يك شخص نيست، بلكه اين يك قطره خون بهمه عالم تعلق دارد و به هستى مطلق پيوسته است، برادر مسلمانم اگر ميبينى كه صهيونيستها خون برادران و خواهران مسلمان تو در لبنان و ،فلسطين ميريزند بدان كه اين خون تعلق به تو هم دارد تو هم بايد پاسدار اين خون باشى، تو بايد مدافع اين خون باشى والا فرداى قيامت شهدا از شما باز خواست خواهند كرد.آرى ، خون ما براى آن ريخته شد تا دامن ستمگران بگيرد و چهره زرد سيه بختگان ارغوانى سازد شهيد هيچگاه نميميرد و نخواهد مرد، آدمى كه با مرگ طبيعى ميميرد صفحه زندگيش پيچيده ميشود و اوراق كتاب حيات او پايان ميپذيرد اما شهيد على الدوام در رشد و تكامل است، بنابراين از شهيد سلب حيات نميشود بلكه داراى حياتى ميشود كه گسترده و زنده تر از حيات دنيا.دليل زنده بودن شهيد به(عندربهم يرزقون)كه در پيش خداوند داراى رزق و روزى اند و اين رزق لذات عقليه و شهود حق  است و نيل به مقام عنديت است و مقام عنديت همانا قام‌حضورلذت وعيش شهود است و شهيدان از صفات جمال خداوند مانند رحيم، غفور، رئوف، حكيم،بهره مند ميشوند.من قتل فى سبيل الله لم يعرف الله شيئا منسياته ، هر كس كه در راه خدا كشته شود خداوند هيچكدام از گناهان او را بحساب نمى آورد. اى امت شهيد پرور، اى خانواده عزيزم بخدا قسم من افسوس ميخورم كه چرا زود تربه اين مكتب عزيز و امامانمان آشنائى نداشتم، اى كاش كه خداوند بزرگ هزاران جان ميداد تا همه جانها را فدايش بكردم، چرا كه در روز قيامت فرشتگان مرحبا گويان به استقبال مجاهدين راه خدا مى آيند و از درب مخصوص (باب المجاهدين) آنها را به پشت ميبرند،پس اى رزمندگان و مجاهدين راه خدا، قدر و منزلت خود را بدانيد كه درچه موقعيتى به سر ميبريد خيلى ها هستند كه آرزو دارند مثل شما بيايند و بادشمن دين و قرآن بجنگند ولى اين هواهاى نفسانى و حب،دنيا آنها را نمى گذارد وارد ميدان عمل شوندو تو اى برادر مجاهدم هدفت از جنگيدن رضايت حق باشد و لاغير و بدانيد كه آنهائى كه قدر و منزلت شما را درك نميكنند و تهمت هاى ناروائى به بعضى از شما ميبندند خودشان هنوز نه وارد ميدان جنگ ، شده اند و نه ميتوانند حضور شما دلير مردان در جبهه باور كنند چون اينها اهل شعار هستند نه اهل جنگيدن.سخن ديگرم به مسئولين جمهورى اسلامى است از مسئولين محترم آنهائى كه حافظ قانون و حقوق ملت ستمديده هستند و  ميخواهم كه همچنانكه رزمندگان عزيز در جبهه ها به وظايف خود عمل ، ميكنند آنها هم نيز به وظايف خود عمل كنند خستگى در كار خود احساس نكنند، قانون براى همه يكسان اجرا كنند ، كسى را بر تر از كسى ديگر ندانند همه را برابر و برادر خود بدانند. (ان اكرمكم عندالله اتقيكم) دست سرمايه داران و آنهايى كه دارند به مردم ستمديده ما زور ميگويند قطع كنند تو را بخدا به داد اين مظلومان و بيچارگان برسيد از ، مظلوم دفاع‌كنيد و بر ظالم بتازيد و اين سخن را از من بدانيد كه بخدا قسم همين بيچارگان هستند كه در جبهه ها خدمت،  ميكنند اى سرمايه داران اكثرا مفت خور و ضد انقلابند، خلاصه اگر ميخواهيد ادامه دهندگان راه شهدا باشيد،اگر واقعا دوست،داريد مهدى زهرا بيايد با هم برابر و برادر باشيد وحدت كلمه خود را حفظ كنيد و اين را بدانيد كه اين انقلاب ، انقلاب بى چارگان، است.سخن ديگرم با ظالمان زمان اين را بدانيد كه اگر مرا زنده زنده،تكه تكه كنيد اگر ما را در عميق ترين چاهاى آب بيندازيد عاقبت شعار ما الله اكبر، خمينى رهبر، مرگ بر آمريكا ميباشد،اگر حمد ها يا فتح الله يا على رضا ها را شهيد كرديد ديگر عزيزانى هستندكه‌ادامه‌دهندگان راه خونين شهدا باشند ، اين حمد ها پايان پذير نيستند و شما اى منافقين كوردل ميگويم، مبادا فكر كنيدكه پناه بردنم به شهادت فرار از زندگى است يا فرار از شما ، نه چنين‌چيزى نيست بلكه‌فرصتى بدست آمده تا بتوانيم‌بنداى‌حسين‌زمان خمينى بت شكن لبيك گوئيم.و سخن ديگرم به افرادى كه در ولايت فقيه و رهبريت امام شك دارند ميخواهم كه در تشييع جنازه ام حاضر نشوند از كسانيكه كوچكترين اختلاف عقيده با حقير دارندميخواهم كه در تشييع جنازه ام حاضر نشوند كه حضورشان روح مرا آزار ميدهد.خدايا اينان كه به ناحق به مرزهاى ما هجوم آورده اند دشمنان تو باشند و با تو سر جنگ دارندو تو هم از سر جنگ با آنها درآى سربازانمان با، حمايت فرشتگان خويش بجان آنان در افكن و بنيادشان را از ريشه برآور و چنان كن كه به اسارت و قتل تن در دهند يا به وحدانيت وابديت تو اقرار كنند تو را به يكتائى پرستند و براى تو شريك و نظير نبينند.خدايا به محمد بگو كه پيروانش حماسه آفريدند به على بگو كه شيعيانش،قيامت به پاكردندبه‌حسين(ع) بگوكه‌خونش در رگها ميجوشد، بگو از آن خونها سرها روئيد و ظالمان سرها را بريدنداما باز هم سرها روئيد.خدايا ميدانى كه چه ميكشم ، ميدانى كه چون شمع ذوب ميشوم من از مردن نميهراسم اما ميترسم بعد از ما ايمان را سرببرند و ،اگر سوزيم هر چند روشنائى ميرود و جاى خود را دوباره به شب، ميسپارد.پس‌چه بايد كرد از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيدنشودعجب‌دردى است چه ميشود امروز شهيد ميشديم و فردا زنده ميگشتيم تا دوباره شهيد ميشديم، آرى همه ياران سوى‌مرگ‌رفتند در حالى كه نگران فردا بودند.خداوندا: اى پروردگارا من چه بگويم،فقط اين را ميتوانم كه با كوله بارى پر از گناه به سويت آمده ام خدايا از تو ميخواهم كه در اين دنياى فانى بمن دو چيزعطا فرمائى ، اول‌ايمان قوى و استوار، دوم شجاعت و دلير مردى‌كه بتوانم با اين دو چيزخود را بسوى تو بكشانم. خدايا از تو آمرزش ميطلبم بخاطر هر گناهى كه قبل ازانجام آن تو ميدانستى من آن گناه را انجام خواهم داد، اما من با ميل و اراده خودم آن گناه را مرتكب شدم تو مرا به انجام آن گناه اجبار نكردى و آن را بر من تحميل نكردى ولى تو با علم نافذ خود ميدانستى كه من آن گناه انجام خواهم داد. خدايا من با لذت وعلاقه خودم آن گناه را ترك و طلب مغفرت ميكنم بخاطر آن گناه و هر گناهى كه تو ميدانستى در طول زندگانى ام  آن را انجام خواهم داد.خدايا اين چه نوع زيستنى است، آيا اين زندگى است كه انسان بهترين دوستانش را از دست بدهد بعد دست در جيب خود كند ، آخر چطور ميشود تحمل كرد، خدايا خودت كمكم كن تا بتوانم راه اين شهيدان را ادامه دهم. خدايا كمكم كن تا همانند هدايت، نظام ، حمد ، عادل،شهيد شوم ، خدايا آخر چطور،فردا سرم جلو بچه هاى هدايت بلند كنم، خدايا خجالت ميكشم‌سعادتى‌رانصيبم كن تا بتوانم همانند هدايت مولايم را زيارت كنم. خدايا نمى دانم چگونه تو را سپاس ميگويم، گناهانم زياد است ولى، عبادتم قليل، خدايا تا حالا چند بار توبه شكسته ام ديگر رويم نمى شود بگويم خدايا مراببخش خدايا خجالت ميكشم، خدايا، من بنده گنهكار تو هستم دوباره آمده ام توبه ام پذيراباش، خدايا از گذشته هاى خود خيلى پشيمانم، مرا ببخش ، الهى العفو،العفو، العفو.خدايا مرا گمنام بميران، خداى دلم ميخواهد مفقود شوم تا گناهانم كمتر ببينم خدايا، معبودا، مولايم از تو التماس ميكنم بمن ايمان قوى و استوارى عطا فرماى كه اگر دشمن فريبكار چشم هايم در اوج دردش از حدقه بيرون آورد دستهايم در تنگه چزابه قطع كند،پاهايم در كردستان قطع كند و قلبم را در خونين شهر آماج رگبارهايشان قرار دهند و سرم را در سيستان و بلوچستان از تن جدا نمايند بتوانم با همان ايمان قوى شعار الله اكبر، خمينى رهبر ، مرگ بر شرق و غرب سردهم . پروردگارا:در انتظار حكومت اسلامى چه رنجها و مشقتهائى كه تحمل شد چه پدران و مادرانى كه به سوگ عزيزانشان نشستند، چه مال ها و جانهائى كه در اين راه هديه شد چه پسرانى كه پدرانشان را از دست دادند تا سرانجام چشم مسلمانان به ظهور نور رهائى بخش جمهورى اسلامى روشن گشت.خدايا از تو ميخواهم اين جمهورى اسلامى را به سرتا سر جهان بگشائى. خدايا، اگر توفيق شهادت بمن عطانمودى از تو ميخواهم كه از گناهان من درگذرى و مرا با شهداى كربلا همنشين كنى.خدايا، آنچه كه در واقعه بدر سربازان اسلام را با امواج ملائكه پشتيبانى كردى همچنان فرشتگان ظفرمند خويش را با سربازان ماهمراه ساز تا يك باره قواى كفر را ازهم بشكافد وشوكت دشمن را درهم بشكند و تراكمشان پريشان سازند.سخن ديگرم با دوستان و ياران عزيز: مبادا در بستر مرگ بميريد كه على در محراب عبادت شهيد شد مبادا در حال بى تفاوتى جان دهيد كه على اكبر حسين در راه حسين و با هدف شهيد شد آرى خبر آوردند كه فرهاد هم رفت ، برادرم اين رفتن ها بايد براى تو عبرت باشد غفلت نورزيد، همواره ستاد مقاومت راپر و محكم و استوار سازيد، از نماز گزاران مسجد ملابرات ميخواهم اگر از من بدى ديدند مرا ببخشند ، مسجد را خالى نكنيد، پشتيبان ولايت،فقيه باشيد نگذاريد كسى به آيت الله منتظرى توهين كند،از شما ميخواهم شب اول قبرم برايم نماز وحشت و زيارت عاشورا بخوانيد.دوستانم: اگر من شهيد شدم به زنده هاى به ظاهر زنده بگوئيد.كه شهيد براى هميشه زنده است واين منافقين هستند كه مرده اند، جلسه خانواده شهدا را ادامه بدهيد كارتان براى رضاى حق باشد و نزاع از خود دور كنيد.و شما اى پاسداران عزيز، شما كه شرف و عزت اسلاميد ، نكند خداى ناكرده خطائى از شما سر بزند، اميدوارم اگر از بنده حقير توهين به شما شده است مراببخشيد.و در پايان سخنى با خانواده عزيزم ، با پدر و مادر ارجمندم و با خويشانم. اى پدر عزيز بخدا قسم نميتوانم با چه دستى و با چه زبانى،زحمات شما را بنويسم، چه فداكاريهاى كه در حق من نكردى از تو ميخواهم مرا حلال كنى ، يادت نميرود زمانى كه از اوائل كودكى دستم را ميگرفتى و به مسجد و كلاس قرآن ميبردى ، انشاءالله كه ، خداوند اجر همه اين كارها بشما بدهد، از تو ميخواهم همان طورى كه در طول زندگيت صبر عظيمى داشته اى در مرگ منهم صبر را داشته باش و بر مزارم بجاى گريه، شرينى بريزى و از تو ميخواهم با همين دستهائى كه مرا بزرگ كردى با همين دستها مرا به خاك سپارى. اى خانواده عزيزم، اگر خبر شهادت مرابراى شما آوردند هيچ ناراحت نشويد و خدا را شكر كنيد برايم نماز وروزه قضا بگيريد.و اما تو مادر عزيزم:در طول زندگيم چقدر برايم زحمت كشيدى تا زود بزرگ شوم، اى مادر ديگر دير است الان زمانى است كه من فكر ميكنم، به راهى ميروم كه عباس دلاور رفت ، اگر خواستى برايم گريه كنى در جاى خلوتى گريه كن براى آن كسانى كه مادر نداشتند ، براى عادل بى مادرگريه كن، اول سر قبر آنهائى كه مادر نداشتند بروو بعد بر سر قبر من بيا، مادرم ، و اى مادر بزرگم : شما بهتر ميدانيد من بايد چند سال پيش  شهيد ميشدم، مادرم اگر زنده ماندم حتما تا آخرين نفس در جبهه ميماندم و اگر شهيد شدم به، آرزويم رسيده ام . دعا كن كه خدا مرا ببخشد ، دلم ميخواست زيادتر از اين جان داشتم تا  فداى اسلام كنم اما افسوس كه عمر زود گذشت  مادرم هر كارى كه در عروسى من ميخواستى انجام بدهى الان انجام بده، چون دامادى واقعى الان است مادرم چقدر خوشحال بودى كه فرزندت ازدواج كند ولى باور كن شهادت پيش من از ازدواج بهتر است ، مادر آخر چطور انسان ميتواند بهترين دوستش را در زير خاك كند و خودش در خيابان قدم بزند مگر حمد، فتح الله، هدايت، اصغر، نظام، عباس، دوست ما ، نبودند چطور من مى توانم آنها را تنها بگذارم،آنها از من حقير سبقت گرفتند. و شما اى خواهرانم، از شما ميخواهم در مرگ به طريقه دين اسلام گريه كنيد، سعى كنيد فرندانتان خوب تربيت كنيد تا براى اسلام مفيد باشند. و شما اى برادرانم، از شما تقاضا دارم در شهادتم محكم و استوار باشيد و ناراحتى به راه‌ندهيد،مساجد را پركنيد، اگر تماميتان شهيد شويد جبهه را خالى نكنيد به فرزندانتان درس چگونه، زيستن و چگونه مردن ، درس علم و ايمان و شجاعت و شهامت بياموزيد. پدرم در آخر اگر صلاح دانستيد ، جسدم را به رفيقان نشان،دهيد تا بدانند اين برادر و دوست كوچك خود بخاطر چه چيزى بدين سرانجام تن در داده است، برايم كمتر تبليغ كنيد براى اسلام تبليغ كنيد، خرج هائى كه در مراسم ميخواهيد بكنيد به ضعيفان و مستمندان بدهيد، اسراف نورزيد.لبيك ، لبيك، اى معشوق من، لبيك اى منادى ايمان، لبيك اى فروغ دل و ديدگانم ، اى كه قلب مستضعفان برايت ميطپد، آمدم كه در پيمان خود شما را به گواه بگيرم ، اى فريادرس دعاهايم، آمدم كه ميثاقم با خون سرخ امضاء كنم و ظلم و جور در جهان بيداد ميكند، به مال و ناموس و انسانيت تجاوز كرده اند چگونه ميتوانيم آرام بگيريم، چگونه ميتوانيم ساكت بمانيم، غصه اى نداريم، اما اندوه مستضعفان و كودكان يتيم شهدا مسئوليتى و بارى بر گردن همه و آنان كه قلبشان براى عدالت ميتپد و لبيك حسين جان،لبيك،اما در پايان وصيتم از شما دوستان - برادران- عزيزان- ياران  طلب مغفرت وآمرزش دارم.والسلام حقير فرهاد رضازاده دعاهاى شهيد خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار رزمندگان اسلام، نصرت عطا بفرما. معلولين و مجروحين شفا عطا فرما. زيارت كربلا نصيبمان بگردان. منتظرى نستوه، قائم مقام رهبرى محافظت بفرما. و السلام.

 محمد زاده  محمد تقى

بسم الله الرحمن الرحيم . به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با سلام و درود به امام زمان و نائب برحقش امام خمينى و با سلام و درود به شهدا و مفقودين و اسرا و جانبازان انقلاب اسلامى ايران و با سلام و درود به ياوران برحق حسين زمان خمينى بت شكن . اى مردم حرفهاى امام امت را خوب گوش كنيد و به آن عمل كنيد الان موقعيت بسيار حساسى است تمام ما بايد اين جان ناقابل را در راه اسلام بگذاريم و تا آخرين نفس از اسلام دفاع كنيم و ما درس از آقايمان امام حسين گرفته ايم كه بايد رهررو راه او باشيم زير بار ظلم  و ستم نرويم و از حقمان دفاع كنيم و مردانه در مقابل استكبار جهانى باشيم و آن مسائلى را كه اسلام به ما ياد داده عمل كنيم از جمله نماز و جهاد و ديگر مسائل اسلام . خداونداما همه چيز خودرا در راه تو گذاشتيم از ما قبول نما اين راهى را كه من انتخاب كرده ام از روى هدف بوده و به خاطر رضاى خدا قدم در اين راه گذاشته ام و تا آخرين لحظه يار و ياور اسلام و امام امت خواهم بود و از شما ملت شهيد پرور مى خواهم كه مرا حلال كنيد و هر خوبى يا بدى از من ديده ايد مرا ببخشيد و اين بنده حقير كسى نبوده ام كه آزارى و اذيتى به كسى نكرده ام و كسى نبوده ام كه سخنى بگويم و هميشه كسانى ديگر بوده اند كه مرا آزار و اذيت مى كرده اند  و از پدر و مادرم مى خواهم كه مرا حلال كنند و در غم من گريان و ناراحت نباشيد كه من با اختيار خود به جبهه اسلام قدم گذاشته ام و از برادران و خواهرانم مى خواهم كه مرا حلال كنند و در شهادت من گريان و ناراحت نباشيد چون من اين درس را از مولايم حسين بن على گرفته ام اگر من شهيد شدم مرا در روستاى شهيد پرور ياسويه فسا دفن كنيد ازتمامى شما التماس دعا دارم و از خداوند بزرگ براى من طلب آمرزش كنيد و هميشه يارو ياور امام عزيزمان باشيد و در اخر از تمامى شما خداحافظى مى كنم . خدايا خدايا تا انقلاب مهدى حتى كنار مهدى خمينى را نگه دار منتظرى نستوه محافظت بفرما . سايه پر بركت امام امت مستدام باد .

 

 رضا زاده فرهاد

بسم الله الرحمن الرحيم . خدايا نمى دانم با چه دستى و ببا چه زبانى تو را سپاس بگويم . خدايا گناهكارى در خودم احساس مى كنم كه در درياى غوطه ور غرق شدم . اما اى خداى بزرگ نا اميد نيستم تا حالا چند مرتبه توبه شكستم ولى هنوز احساس مى كنم كه دوباره مرا ببخشى . اى خداى بزرگ از تو كمك مى خواهم به سوى تو مى آيم اعضاى بدنم را در راه خود مقاوم و استوار بگردان . خدايا مرا ببخش الهى العفو الهى العفو . اى مردم شجاع و قهرمان و شهيد پرور پشتيبان ولايت فقيه باشيد از امام و آيت الله منتظرى پيروى كنيد كسانى كه قصد اختلاف دارند توى دهنشان بزنيد و من از آنهايى كه ضد ولايت فقيه هستند و آنهايى كه قائم مقام رهبرى را قبول ندارند هر چه سريعتر گورشان را از اين مملكت گم كنند اى پدرم اى برادرانم مواظب باشيد نمى خواهم منافقين و امثال آنها در مراسمم حاضر شوند توى دهن آنهايى كه امام و قائم مقام رهبرى آيت الله منتظرى را قبول ندارند بزنيد نگذاريد در تشيع جنازه ام حاضر شوند در مراسمم نگذاريد حاضر شوند و پيرو خط امام باشيد اى برادران عزيز امام را تنها و اگرجسدى به دستتان رسيد اول نشان پدرم بدهيد بعد اگر پدرم اجازه داد بگذاريد تا مردم ؟؟؟ نگاه كنند و اگر اجازه نداد نمى خواهم كسى به جنازه ام نگاه كند . از تو پدر مهربانم مى خواهم كه با دستهاى خودت كه مرا بزرگ كردى با همان دستها مرا به خاك بسپارى و در مزار بگذارى به برادرانم بگو نكند خداى نكرده ناراحت بشوند پدرم با برادرانم بگو بعد از من جبهه ها را خالى نكنند قبر مرا به طور خاكى بگذاريد . هر وقت كه ؟؟؟ درست شد مال من هم درست كنيد . زندگينامه نمى خواهم برايم درست كنيد خرجهايى را كه مى خواهيد برايم بكنيد به صندوق خيريه بدهيد خيلى كم برايم تبليغ كنيد از مرگ من براى اسلام تبليغ كنيد . اگر توانستيد در مجالسم زيارت عاشورا بخوانيد از نمازگزاران عزيز مسجدمان مى خواهم دو ركعت نماز اول قبر برايم بخوايند . از دوستان عزيز مى خواهم اگر كسى از من چيزى مى خواست  و من يادم رفته به برادران و يا پدرم بگوييد و آن را تحويل بگيريد . اى دوستان هوشيار باشيد دنيا دنياى امتحان است . هوشيار باشيد خون عزيزان خون هدايت پايمال شود به ديگر عزيزان بگوييد بى تفاوت نباشيد در صحنه ها حاضر شويد از خدا بخواهيد كه اى خداوند بزرگ به شما ايمان قوى و شجاعت و دلير مردى به شما عنايت بفرمايد به جوانانى كه ؟؟؟ فريب اين دنيا را خورده اند و دل به اين دنيا بستند بگوييد كه دنيا دنياى آزمايش است همه بايد بروند ؟؟؟ و آنهايى كه مزاحم برادران و خواهران عزيز هستند سفارش مى كنم كه دست از اين اعمال خود بردارند و گرنه با امت اسلامى و جوانان برومند طرف هستند كمى به عقل بيايند از رنگ روغن زدن به خود و ديگر چيزها دورى بجويند شما جوان هستيد شما بايد اين انقلاب را به تمام دنيا ثابت كنيد براى يك جوان ايرانى زشت است كه دنبال هواى نفس خود برود خلاصه مواظب كارهاى خود باشيد از خدا بترسيد توبه كنيد و به عقل بياييد . اگر جسد من به دستتان رسيد يك نوار وصيت پر كردم و به يكى از دوستان بسپاريد كه آن را در موقعى كه بر روى دستان برادران و پدران شهدا هستم بگذاريد تا بشنوند .  خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگه دار .

شهيد ضرغام غلامي

نام  :ضرغام

نام خانوادگى  :غلامى

نام پدر :بهرام

تاريخ‌تولد  :03/07/1334

ش.ش   :1

محل‌صدورشناسنامه   :ممسنى

 تاريخ شهادت  :20/02/59

بسم الله الرحمن الرحيم واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا ((به ريسمان خدا چنگ بزنيد و متفرق نشويد)) وصيت نامه  شهيد ضرغام غلامى با استعانت از خداوند متعال و با قلبى مملول از عشق به اسلام و ميهن عزيزمان ايران و با پيروى از فرمان امام بزرگوار مان و براى پيروزى هر چه زودتر اسلام بر كفر جهان و بر افراشتن پرچم ((لا اله الا الله ))بر فراز همه ممالك دنيا اكنون كه در لباس مقدس سربازى هستم راهى جبهه ميشوم و اين نوشته را هنوز ؟؟؟مختصرى از زندگينامه يا وصيتنامه جهت اطلاع خانواده مى نويسم 1- بدانيد كه در زمان طفوليت پدرم را از دست دادم و پس از مدتى كه دوران كودكى را گذراندم از نعمت مادر عزيزم محروم ماندم و مستقيما تحت سرپرستى دلسوزانه برادر بزرگم قرار گرفتم برادرى كه همه اوقات زندگى خود را صرف آموزش و تربيت صحيح من نمود اميدوارم بتوانم جبران زحمتش را بنمايم  2- دوران تحصيلات ابتدائى خود را در دبستان عشايرى ؟؟؟سپاه عاليوند با موفقيت بپايان رساندم و چون معدل امتحان نهائى كلاس ششم ابتدائى من خوب بود در مسابقه ورودى دبيرستان عشايرى شركت نموده و پذيرفته شدم در اينجا لازم ميدانم از همه معلمان ابتدائى و دبيرستان خود به خاطر زحماتى كه براى من كشيده اند صميمانه تشكر نمايم 3- پس از پايان دوره تحصيلات متوسطه و شركت در كنكور سراسرى در رشته اقتصاد دانشگاه شيراز قبول و پس از چند سال موفق به اخذ مدرك ليسانس گرديدم و هم اكنون وظيفه مقدس سربازى را انجام ميدهم 4-آرى به يارى خداوند بزرگ و پيروى از فرمان رهبر كبير انقلاب و با اجازه همه برادران و اهل خانواده ام به جبهه ميروم تا قسمتى از وظيفه خود را در اقبال دين مقدس اسلام ميهن عزيزمان ايران انجام داده باشم 5- ميروم تا در جنگ حق عليه باطل شركت نمايم و به نداى حق طلبانه ((هل من ناصر ينصرنى ))امام عزيز خمينى كبير لبيك گفته باشم و اينك همه بايد با هم متحد شويم تا ذلت امپرياليسم جهانخوار را كه اكنون از آستين صدام بيرون آمده است كوتاه نموده و پوزه آنها را به خاك بماليم ؟؟؟ ؟؟؟؟كه پرچم پيروزى  اسلام بر فراز همه بامهاى دنيا بر افراشته شود 6- از برادران و اقوام وخويشان و دوستان وآشنايان و همه مردم شريف و غصب ايران مى خواهم كه اتحاد و يگانگى را رعايت نموده و بوسيله همين وحدت پيروزى اسلام بر كفر جهانى را تضمين نماييد 7- اكنون راهى جبهه حق عليه باطل هستم از همه شما برادران و قوم خويشان و دوستان خداحافظى نموده و حلاليت مى طلبم و همه شما عزيزان را به خداوند بزرگ مى سپارم خداوند يار وياور مددكار شما باشد والسلام على من التبع الهدى ضرغام غلامى 25/7/1359

 

شهيد سميع اله قنبري

نام  :سميع‌اله

نام خانوادگى  :قنبرى

نام پدر :صفدر

تاريخ‌تولد  :11/05/1347

ش.ش   :645

 تاريخ شهادت  :19/08/64

وصيت‌نامه  

وصيت نامه قنبرى سميع الله نام پدر صفدر عضوسپاه شهرستان مرودشت تاريخ اعزام 2/2/62 تاريخ نوشتن وصيت نامه 17/12/63 آدرس كامل :مرودشت روستاى فيروزى منزل صفدر قنبرى به نام خداوند بخشنده مهربان باسلام به يگانه منجى بشريت آقا امام زمان (عج) و نايب بر حقش امام خمينى وشهيدان انقلاب ايران عزيزبارى دوستان من  يك بار ديگر به ميدان نبرد مى روم تا در ركاب امام زمان (عج) با دشمن مزدور مبارزه كنم و اميد وارم كه خدا اين لياقت را به من بدهد كه شايد موقع شهاد ت من هم فرارسيد و موقع امتحان خداوند و در آخر دوستان به گفتار امام عزيزمان جبهه دانشگا ه است و خواهد بود و من خدا را شكر مى كنم كه در اين دانشگاه قبول شده ام و در راه خدا جهاد كنم و دوستان و خويشان و ملت ايران وصيت من به شما اين است كه امام عزيزمان را تنها نگذاريد چون او مارا از جهنم نجات داد آنها كه رفتند كار حسينى كردند و ما همه اگر خدا  اين لياقت را به ما بدهد در ميدان عمل كار حسينى خواهيم كرد و شما كه مارا ندهيد كار زينبى كنيد و در پايان از پدر ومادر م مى خواهم كه من را ببخشند چون آنها براى من چه رنجها كه نكشيده اند بخصوص مادرم كه شايد ديگر مادر من تو را نبينم از من را ضى باشد و در پايان قسم به خون شهداى دزفول و مسجد سليمان دشمن تورا واژگون خواهم كرد .

ايشان توسط ضد انقلاب ترور و به فيض شهادت نائل آمدند

شهيد سيد احمد دستغيب

نام  :سيداحمد

نام خانوادگى  :دستغيب

نام پدر :سيدفضل‌اله

تاريخ‌تولد  :06/02/1346

ش.ش   :273

محل‌صدورشناسنامه   :جهرم

 تاريخ شهادت  :03/03/61

وصيت‌نامه  

 من احمد دستغيب فرزند سيد فضل الله دستغيب عضو بسيج سپاه پاسداران جهرم بعداز انقلاب با تشكيل سپاه پاسداران با شوق و اشتياقى كه به ا نقلاب داشتم واز آنجا كه سپاه را مطمئن ترين ارگان دانستم وبه آن پيوستم .ازهمان اوايل عضويت هدفى جزخدمت نداشتم وهميشه از افراد ى كه برضد انقلاب عمل مى كردند متنفربودم هميشه آرزو ى اين را دارم كه آيا خداوند شهادت را نصيب من ناقابل مى كند و به اين اميد آرزوى شهادت درراه اهداف اسلامى درسر مى پروراندم .اميدوارم كه خداوند آرزوى مرا برآورده سازد . پيام من به پاسداران اين است كه خود را آنطورى كه شايسته يك پاسدار اسلام است بسازند و بنا به دستورات اسلام از فرماندهان غيرمكتبى و كسانى كه دارا ى اخلاق اسلامى نمى باشند اطاعت نكنند وبا يكديگر مانند يك برادر عمل كنند واما اى پدر ومادرگرامى اميدوارم كه ازاين بابت هيچ گونه ناراحت نباشيد وبايد خود فكر كنيدكه هر كسى روزى  مى خواهد بميرد و چه بهتراست كه درجبهه حق عليه باطل بجنگندوكشته شود مبارزه كند وحق مظلومان را ازدست چپاول گران وغارتگران بگيرند واما اى مردم غيور ايران ازامام محافظت كنيد وپيرواو باشيد كه پيروزيد 

شهيد سيد محمد تقي دستغيب

شهيد سيدمحمدتقي دستغيب

(1360-1341 ش)

سيدمحمدتقي در شيراز به دنيا آمد. پدرش سيدهاشم و مادرش مهين نام داشتند. او تحصيلاتش را تا مقطع ديپلم گذراند. وي طلبة حوزه علميه نيز بود. سيدمحمدتقي متأهل بود. او به عنوان پاسدار درشيراز كار مي كرد. در

بمب گذاري منافقين وانفجار بمب ترور شد وبه شهادت رسيد.

مزار پاكش در شهر شيراز است. از سيدمحمدتقي تنها يك دختر به يادگار مانده است.

Martyr Saied Mohammad Taghi

Dastgheb

(1962-1981)

Sayid Mohammad Taghi was born in shiraz. His father sayid Hashim and mother was Mahin. He finished high school. He was a student of Hozeh Elmieh. He was married. He worked as a guard pasdar in shiraz.

He was terrored and martyred by Monafeghin (seditious) in bomb explosion. His sepulcher is in shiraz. Only a daughter is remained of him.

شهيد نوازاله اختياري

شهيد نواز اله اختياري        (1361- 1332 ش)

نوازاله در ممسني به دنيا آمد. پدرش نعمت اله و مادرش آفتاب نام داشتند. اوتحصيلاتش را تا مقطع فوق ديپلم  ادامه داد. نوازاله متاهل بود و شغلش دبيري بود. او در ماهور ميلاني ترور شد و بر اثر اصابت تير به سر، پا و سينه اش به شهادت رسيد.

مزار پاكش در روستاي قره هزار (نورآباد) ماهور ميلاني شهرستان ممسني است. از نوازاله سه پسر و يك دختر به يادگار مانده است. او از خود يك برگ زندگي نامه و يك قطعه عكس پرسنلي بر جاي گذاشت. در ارتباط با نوازاله يك برگ گواهي شهادت و شش نسخه اعلاميه شهيد نيز موجود است.

-2-61-2527 ش

Martyr Navazolah Ekhtiari

(1953-1982)

Navazolah was born in Mamasani.  His father was  Nematolah and his mother was Aftab.  He finished upper diploma Course and was a teacher. He was married. He was terrored and martyred in Mahor Milati. He was shot on his head, Heart and foot. His sepulcher is in  Norabad village of Mahor Milati in Mamasani Province . He has three  sons and a daughter. Aphotograph, a page of his martyredom evidence and a page of his biography are remained of him.



 

شهيد محمدحسين افتخاريان

نام  :محمدحسين

نام خانوادگى  :افتخاريان

نام پدر :محمدحسن

تاريخ‌تولد  :16/11/1343

ش.ش   :1106

محل‌صدورشناسنامه   :قلهك ورامين

 تاريخ شهادت  :22/11/64

زندگينامه شهيد

« بسم رب الشهداء والصديقين» شهيد محمدحسين افتخاريان اولين فرزند خانواده در شانزدهم بهمن ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و سه در قلهك تهران چشم به جهان گشود. وي پس از گذراندن دوران كودكي در كنار خانواده در سال 1349 وارد دبستان شد. در روزهاي اول ورود به دبستان بخاطر علاقه و وابستگي زيادي كه به مادرش نشان مي‌داد مرتب از مدرسه فرار كرده و به خانه مي‌رفت تا آنجا كه مادر شهيد كه يكي از معلمان زحمتكش جامعه بود بناچار وي را به كلاس خود منتقل نمود و بدين ترتيب شهيد محمد حسين افتخاريان تا پايان سال در كنار مادر به تحصيل پرداخت. پس از گذراندن دوره ابتدايي و راهنمايي در سال 1358 وارد دبيرستان شد و سال اول دبيرستان شد و سال اول دبيرستان را در تهران به پايان رسانيد . در سال 1359 به همراه خانواده به شهرستان جهرم عزيمت كرد. در همان سالهاي اول انقلاب ضمن تحصيل به منظور حفظ و حراست از ارزشهاي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج دانش‌آموزي درآمد و شبانه‌روز كمر به خدمت در مساجد، كميته و ديگر نهادها بست. شهيد محمدحسين افتخاريان دوره متوسطه را در سال 1362 با نمرات خوب به پايان رسانيد و موفق به اخذ ديپلم گرديد. يكسال بعد در آزمون ورودي دانشكده‌هاي افسري، اروميه و دانشگاه علوم پزشكي ايران شركت نمود و در هر 3 محل پذيرفته شد. سپس رشته پزشكي دانشگاه علوم پزشكي ايران را انتخاب نمود و مشغول به تحصيلات دانشگاهي خود به همراه تني چند از دانشجويان عازم جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شد و در همان اوايل حضور در جبهه از ناحيه سر مجروح گرديد، اما از بستري شدن در بيمارستان امتناع كرد و سرانجام با شركت در عمليات والفجر8 در جزيره فاو به خيل سپاه اسلام پيوست و در تاريخ بيست و يكم بهمن 1364 بر اثر اصابت تركش خمپاره به شرف شهادت نايل و به آرزوي هميشگي خود كه همان شهادت در راه حسين (ع) بود دست يافت.

وصيت نامه شهيد

اعوذ بالله من  الشيطان الرجيم .

مالكم لا تقاتلو فى سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والوالدين الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه   القريه  الظالم  اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا .

چرا در راه خدا پيكار نمى  كنيد  محرومانى كه ضعيف نگاه داشته شده اند مردان وزنان وفرزندان كه

مى گوييد پروردگارا ما را از اين سرزمين كه مردى ستمگر بر ان مسلطند رهايى بخش وبراى ما از پيش خود يارو ياورى قرار بده .  ايه 75 سوره نساء .

بسم رب شهداء       و بنام خداى شهدا

شهيدان عزيز وگرامى اصداقى ، امير صفرى ، رنگين كار ، شرافت ، سيف ، اكبرى ، مقرب وتمام‌شهيدان

از وقتى كه اما م عزيزمان اماميكه ارزوداشتم دوباره او را ببينم واگر لياقت داشتم دستش را و اگر اجازه فرمايند صورتش را ببوسم دستور فرمودند مسئله اصلى جنگ است من كه همه اوقات به فكر جبهه بودم ولى از طرفى چون علاقه مند به درس كه بهتر است از دوستانم بپرسيدسپرى براى رفتن به جبهه در طى اين حدود دو سال بود ولى انگاه كه ديگر عشق از پنجره وارد شود عقل از در ديگر فرار مى كند هر چند عقل در اينجا فرار نكرد بلكه هر دو به يارى هم هدف (حقيقت مطلق ) را دنبال ميكردند وخود هيچكاره بودم و رفتم واما سخنى چند با دوستانم اكنون اسلام به شما احتياج دارد ونكند با رفتن فردى مانند من در تحصيلات سستى كنيد انگاه هدف مرا دنبال كرده ايد كه تحصيلات را ادامه داده ودر ان جديت كنيد وميدانم كه اين توهين به‌شمادوستان  بود ولى چه كنم كه اكنون من نيستم از شما عذر بخواهم  ولى روى كاغذ مرا بپذيريد

چون شما خود معلمهاى من بوديد وراهنماهاى من ديگر اينكه از همگى در خواستم اين است كه در نبود من گريه نكنيد زيرا كه ان عده از خدا بيخبران نكند كه خوشحالى شوند بلكه همگى چنان مشتهارا گره كرده و مرگ بر امريكا ، شوروى ، اسرائيل كنيد كه بخود بلرزند سخن به درازا كشيد ولى اخر چه كنم كه  اين اخرين نامه من است و بايد با همه در اين نامه صحبت كنم و سخنران اين جلسه باشم

و بالا خره شما اى پدر گرامى اى پدرى كه سالها متحمل رنج و مشقت شدى تا اين فرزند ناخلف هدايت شود

مى بخشيد كه نتوانستم جبران ان همه زحما تتان را بنمايم خيلى عذر ميخواهم اى برادر و خواهر عزيز م تنها راه اسلام و امام را برويد انشاء الله .

هر كجا خواستيد مرا دفن كنيد . خدايا خدايا تا  انقلاب  مهدى  خمينى  را نگهدار. 

شهيد محمد اسد سنگابي

شهيد محمد اسد سنگابي

شهید جهانگیر ابراهیمی

نام  :جهانگير

نام خانوادگى  :ابراهيمى

نام پدر :حبيب‌اله

تاريخ‌تولد  :14/12/1341

ش.ش   :37

محل‌صدورشناسنامه   :مرودشت

 تاريخ شهادت  :04/10/63

شرح حادثه  :توسطضدانقلاب-درگيرى‌مسلحانه

وصيت‌نامه 

شهيد ابراهيمى در نامه هايش چنين مى نوشت ما رزمندگان بايد دليرانه تا آخرين قطره خون خود مبارزه كنيم تا اينكه بتوانيم ريشه كفر و ستم را از ميهنمان برچينيم و بجاى آن اسلام را درسراسر دنيا پياده نماييم و مى گفت چنانچه اسلحه من يا برادرديگر به زمين افتاد وظيفه برادران ديگر است كه آنرا از زمين بردارند و بجاى ما از اسلام و ناموس ووطن عزيزمان دفاع نمايند وهميشه توصيه مى كرد كه امام را تنها نگذاريد رزمندگان را دعاكنيد

شهید عباس دوران

عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. شهید دوران با آغاز جنگ تحميلي خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاري و معاونت عمليات فرماندهي پايگاه سوم شکاري نفتي شهيد نوژه ادامه داد و در طول سالهاي دفاع مقدس بيش از يک صد سورتي پرواز جنگ انجام داد.
دوران در تاريخ 7/9/1359 اسلکه «الاميه» و «البکر» را غرق کرد و در عمليات فتح*المبين نیز حماسه آفريد.در تاريخ 20/4/1361 براي انجام مأموريت حاضر شد و هدف موردنظر او ناامن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهاي غيرمتعهد بغداد بود.
اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقي باعث شد، هواپيما آتش بگيرد، دوران به طرف پالايشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب ها را بر روي پالايشگاه فرو ريخت، قسمت عقب هواپيما در آتش مي سوخت.
کاظميان، همراهش با چتر نجات به بيرون پريد اما دوران به سمت هتل سران ممالک غيرمتعهد پرواز کرد. او در آخرين لحظات با يک عمليات استشهادي هواپيما را به ساختمان هتل کوبيد.
سردار دلاور 40 ساله ايران اسلامي در روز سي ام تير سال 1361 به شهادت رسید.
سرانجام بعد از بيست سال تنها قطعه اي از استخوان پا به همراه تکه اي از پوتين عباس دروان به ميهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شيراز به خاک سپردند.
 

روحمان با یادش شاد


آنچه در ادامه مطلب خواهید خواند اولین نامه ای است که شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.

خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد .
نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر . مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...
علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند .
پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده . به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است . علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه ؟
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود .
اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم . علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .
بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند . اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است .
مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی . نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه . از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریم
از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیده .
سعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد .

مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359

منبع: مشرق