نام  :جعفر

نام خانوادگى  :عباسى

نام پدر :على‌محمد

تاريخ‌تولد  :29/11/1343

ش.ش   :1205

محل‌صدورشناسنامه   :شيراز

 تاريخ شهادت  :25/10/65

بسم الله الرحمن الرحيم والذين جاهدوفينا لنهدينهم سبلنا

            اى صبا ازمن به اسماييل قربانى بگو            زنده برگشتن زكوى دوست رسم عشق نيست 

سپاس خداى را كه به ما جان داد ونعمت هدايت را به ما ارزانى داشت ورسولى چون محمد (ص) رابراى نشان دادن راهش هادى ما قرارداد سلام ودرود خدا وند براو وبر ايمه معصومين كه چگونه زندگى كردن وچگونه مردن را به ما آموختند سلام برمهدى موعود (عج) كه عاشقانش با آرزوى ديداروى سرخونين برخاك مى نهند سلام ودرود برادامه دهنده راه رسول گرامى خمينى كبير كه شجاعت وجوانمردى را ازعلى عليه السلام وحلم را ازامام حسن مجتبى وايثار را ازاباعبدالله وصبرواستقامت را ازامام سجاد وعلم را ازاما م باقر وامام صادق به ارث برد ازاينكه قلم را برسطح كاغذ مى چرخانم قصدم اين نيست كه ناصح يا واضع كسى باشم زيرا آنكه راه خويش را يافته ومؤمن ومعتقد به جمهورى اسلامى وعاشق ودرخط امام امت است ديگر احتياجى به نصيحت ندارد وآن‌كس را كه خون وپيام اين همه شهيد نتوانسته قلب سياه اورا روشنى بخشد وهنوزآگاهانه در هرلباسى تيشه برريشه اسلام وجمهورى اسلامى مى زند خون وپيام دهها وصدها شهيد ديگر دراو اثرى نخواهد داشت پس شايد قصد ازنوشتن وصيت اداى تكليف شرعى باشد لذاچند كلمه اى عرض مى كنم اولين صحبتم ازامام است من تاوقتى كه اورا نمى شناختم مرده اى متحرك بيش نبودم هنگامى زنده گشتم كه با شناخت وپيروى ازاو درخط جبهه وجهاد قرارگرفته آن‌گاه بود كه آسايش حقيقى را درسنگرهاى‌تنگ وتاريك جبهه يافتم وديگر نتوانستم ازآنجا دل بركنم آن‌قدر فكر مشكلات زندگى برمن فشار مى آورد كه گاهى احساس مى كردم كه ديگر نبايد درجبهه بمانم ولى مگر مى  توانستم آن‌جا را رها كنم عاشق اخلاص وصفا وصميميت بودم وجايى جز جبهه سراغ نداشتم دوستان زيادى درآنجا عاشق معبود گشتند وجان به جانان سپردند ومن حسرت خوردم كه چرا تا بحال زنده مانده ام گاهى به فكر شهادت فرو رفتم آرى كسى نمى تواند معناى آن را درك كند مگر اينكه عاشقش گردد وآن‌كه عاشقش گرديد ديگر دربين ما نيست چون كلام خداست كه مى فرمايد من عشقتنى عشقته ومن عشقته قتلته ومصداق حقيقى كلام خدا را با چشمان خود درجبهه يافتم گاهگاهى كه براى مرخصى به شهر مى آمدم ازجوكثيف وفاسد شهر دلم مى گرفت چاره اى نداشتم جر اينكه به سراغ دوستان قديمى خود كه قطعه شهدا بودند بروم و با آنها درد دل كنم و از آنها التماس كنم كه دست مرا هم بگيرند و از اين دنيا تنگ و تاريك نجات بخشدصحبت ديگرم با خانواده است پدرم و مادر عزيزم مى دانم كه فرزند خلفى براى شما براى شما نبودم و با رفتنم به جبهه نيز بر مشكلات سنگين خانواده مى افزودم اما مگر مى توانستم محبت و حب شما را با محبت خدا معامله نمايم اگر شما را دوست مى داشتم خدا را بيشتر واگر پيش خانواده ماندن وتا اندازه اى حلال مشكلات شدن مهم وواجب است اما جهاد و دفاع از اسلام مهمتر وواجبتر مى باشد بار پروردگار اين جهاد را از من بپذيرو سخنى با همسرم كه هنوزمدت زيادى از ازدواجمان نگذشته است مى دانم از هنگامى كه درخانه من واردى شدى با مشكلات دست وپنجه نرم مى كردى ولى چون كوه استوار بودى صلا ح خدا اين بود واوچنين مقرر فرمودكه ما بيش ازاين با هم نباشيم وهرطور كه خدا صلاح بداند ما هم بايدراضى باشيم سخنى با نورچشمم محمد مهدى : پدرم عزيزم آن‌روزى كه بدنيا آمده بودى نگاه برچهره‌ات انداختم خدا را شكر كردم وازاو خواستم تاتو را آن‌طور ى پرورش دهد كه موجب رضايتش گردى وسرباز ى براى امام زمان (عج) ، آروز داشتم كه تونيز درراه اسلام جان فدا نمايى وچه سعادتى براى امام زمان ازاين بهتر اميدوارم كه اين نوشته تا هنگامى كه بزرگ مى گردى باقى باشد وخود آن را بخوانى وخو د راه انتخاب نمايى درآخر عرض مى كنم كه حدود 2 ماه روزه قضا برگردنم است كه انشاءالله برايم بگيريد ضمنا اگر جنازه ام مفقود گرديد كه هيچ امااگرجنازه داشتم ازنظر شرعى اشكال نداشت خواهش مى كنم كه مرا غسل ندهيد وكفن نكنيد وبا لباس رزم بخاك بسپاريد چون ازهنگامى كه اين لباس را پوشيدم آرزو داشتم كه اين لباس كفن من باشد.

 من الله التوفيق جعفرعباسى