شهيد محمدحسين افتخاريان
نام :محمدحسين
نام خانوادگى :افتخاريان
نام پدر :محمدحسن
تاريختولد :16/11/1343
ش.ش :1106
محلصدورشناسنامه :قلهك ورامين
تاريخ شهادت :22/11/64
زندگينامه شهيد
« بسم رب الشهداء والصديقين» شهيد محمدحسين افتخاريان اولين فرزند خانواده در شانزدهم بهمن ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و سه در قلهك تهران چشم به جهان گشود. وي پس از گذراندن دوران كودكي در كنار خانواده در سال 1349 وارد دبستان شد. در روزهاي اول ورود به دبستان بخاطر علاقه و وابستگي زيادي كه به مادرش نشان ميداد مرتب از مدرسه فرار كرده و به خانه ميرفت تا آنجا كه مادر شهيد كه يكي از معلمان زحمتكش جامعه بود بناچار وي را به كلاس خود منتقل نمود و بدين ترتيب شهيد محمد حسين افتخاريان تا پايان سال در كنار مادر به تحصيل پرداخت. پس از گذراندن دوره ابتدايي و راهنمايي در سال 1358 وارد دبيرستان شد و سال اول دبيرستان شد و سال اول دبيرستان را در تهران به پايان رسانيد . در سال 1359 به همراه خانواده به شهرستان جهرم عزيمت كرد. در همان سالهاي اول انقلاب ضمن تحصيل به منظور حفظ و حراست از ارزشهاي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج دانشآموزي درآمد و شبانهروز كمر به خدمت در مساجد، كميته و ديگر نهادها بست. شهيد محمدحسين افتخاريان دوره متوسطه را در سال 1362 با نمرات خوب به پايان رسانيد و موفق به اخذ ديپلم گرديد. يكسال بعد در آزمون ورودي دانشكدههاي افسري، اروميه و دانشگاه علوم پزشكي ايران شركت نمود و در هر 3 محل پذيرفته شد. سپس رشته پزشكي دانشگاه علوم پزشكي ايران را انتخاب نمود و مشغول به تحصيلات دانشگاهي خود به همراه تني چند از دانشجويان عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد و در همان اوايل حضور در جبهه از ناحيه سر مجروح گرديد، اما از بستري شدن در بيمارستان امتناع كرد و سرانجام با شركت در عمليات والفجر8 در جزيره فاو به خيل سپاه اسلام پيوست و در تاريخ بيست و يكم بهمن 1364 بر اثر اصابت تركش خمپاره به شرف شهادت نايل و به آرزوي هميشگي خود كه همان شهادت در راه حسين (ع) بود دست يافت.
وصيت نامه شهيد
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .
مالكم لا تقاتلو فى سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والوالدين الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا .
چرا در راه خدا پيكار نمى كنيد محرومانى كه ضعيف نگاه داشته شده اند مردان وزنان وفرزندان كه
مى گوييد پروردگارا ما را از اين سرزمين كه مردى ستمگر بر ان مسلطند رهايى بخش وبراى ما از پيش خود يارو ياورى قرار بده . ايه 75 سوره نساء .
بسم رب شهداء و بنام خداى شهدا
شهيدان عزيز وگرامى اصداقى ، امير صفرى ، رنگين كار ، شرافت ، سيف ، اكبرى ، مقرب وتمامشهيدان
از وقتى كه اما م عزيزمان اماميكه ارزوداشتم دوباره او را ببينم واگر لياقت داشتم دستش را و اگر اجازه فرمايند صورتش را ببوسم دستور فرمودند مسئله اصلى جنگ است من كه همه اوقات به فكر جبهه بودم ولى از طرفى چون علاقه مند به درس كه بهتر است از دوستانم بپرسيدسپرى براى رفتن به جبهه در طى اين حدود دو سال بود ولى انگاه كه ديگر عشق از پنجره وارد شود عقل از در ديگر فرار مى كند هر چند عقل در اينجا فرار نكرد بلكه هر دو به يارى هم هدف (حقيقت مطلق ) را دنبال ميكردند وخود هيچكاره بودم و رفتم واما سخنى چند با دوستانم اكنون اسلام به شما احتياج دارد ونكند با رفتن فردى مانند من در تحصيلات سستى كنيد انگاه هدف مرا دنبال كرده ايد كه تحصيلات را ادامه داده ودر ان جديت كنيد وميدانم كه اين توهين بهشمادوستان بود ولى چه كنم كه اكنون من نيستم از شما عذر بخواهم ولى روى كاغذ مرا بپذيريد
چون شما خود معلمهاى من بوديد وراهنماهاى من ديگر اينكه از همگى در خواستم اين است كه در نبود من گريه نكنيد زيرا كه ان عده از خدا بيخبران نكند كه خوشحالى شوند بلكه همگى چنان مشتهارا گره كرده و مرگ بر امريكا ، شوروى ، اسرائيل كنيد كه بخود بلرزند سخن به درازا كشيد ولى اخر چه كنم كه اين اخرين نامه من است و بايد با همه در اين نامه صحبت كنم و سخنران اين جلسه باشم
و بالا خره شما اى پدر گرامى اى پدرى كه سالها متحمل رنج و مشقت شدى تا اين فرزند ناخلف هدايت شود
مى بخشيد كه نتوانستم جبران ان همه زحما تتان را بنمايم خيلى عذر ميخواهم اى برادر و خواهر عزيز م تنها راه اسلام و امام را برويد انشاء الله .
هر كجا خواستيد مرا دفن كنيد . خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.
جبهه فرهنگی مکتب عاشورا