بسمه تعالي : خاطراتي از زندگاني برادر مفقود الاثر محمد حسن حمزوي : از همان روزهاي اول که او را شناختم با ديگر دوستان فرق داشت فردي مذهبي و مؤمن و معتقد بود و علت آن هم وجود خانواده اي مذهبي و پدري مؤمن و عاشق امام حسين ( ع ) بود . برگزاري جلسات زيارت عاشورا که توسط مرحوم پدرش در دهه اول محرم در منزلشان برگزار مي شد نقش به سزائي در ساختن حسن و ديگر اعضاي خانواده داشت و همين جلسات عزاداري بود که پس از سال ها به ثمر نشست و حسن را عاشورائي کرد و راهي را پيمود که آغازگر آن امام سوم شيعيان بود . در جلسات هفتگي قرائت قرآن در مرودشت شرکت مي جست و مشوق ديگران در امر يادگيري قرآن و احکام اسلام بود . با پايان دوران ابتدائي و طي دوره راهنمائي در مرودشت ، جهت ادامه تحصيل و به پايان رساندن دوره دبيرستان عازم شيراز شد و در دبيرستان ابوذر به تحصيل مشغول شد با توجه به رسيدن به سن بلوغ و واجب شدن احکام الهي چون گذشته در انجام فرائض کوشا بود و خود بارها مي گفت که با آغاز جواني مسئوليتمان بيشتر مي شود و در همين سن بود که جرقه انقلاب باليدن گرفت و اين مسئله بود که دست حسن را که تشنه خدمت گزاري به اسلام بود در مراسم و مجالس مذهبي و سياسي بازتر نمود  . و کار خود را در سال 56 با توزيع کتاب ، نوار و اعلاميه بين هم کلاس ها شروع کرد و يادم هست که در چهلم شهداي قم ( 29/11/56 ) به عنوان اعتراض به مدرسه نيامد و فرداي آن روز او و جمعي ديگر از دوستان مورد اعتراض شديد رئيس دبيرستان قرار گرفتند ولي براي اين که رد گم کند و از همان اول راه به تله نيفتد مريضي را بهانه کرد و مسئله ختم شد . پس از اين ، جلسات مخفي و توضيح در بارها نوارها و کتاب هاي توزيع شده بين جمعي از دوستان که مورد اعتماد بودند بعد از وقت در سالن آزمايشگاه طبيعي به عنوان کار آزمايشگاهي شروع گرديد که تا پايان سال 56 ادامه داشت . با گذشت زمان روز به روز انقلاب اوج بيشتري مي گرفت و وجودش تشنه شرکت در تظاهرات و عمليات عليه رژيم شاه بود . به هر صورت بود امتحان نهائي سال چهارم نظري در خرداد 57 به پايان رسيد و بعد از آن زمينه خوبي براي شرکت در کارهاي انقلاب بود . بعد از تمام شدن امتحانات به مرودشت مراجعه و در تدارکات مسير انقلاب نقش به سزائي داشت . در اين راه از هيچ کوششي دريغ نداشت و مي گفت بايد براي مبارزه آماده شد و کسي که مي خواهد مبارزه کند بايد از نظر بدني و از نظر فکري قوي باشد و خود براي آماده سازي برنامه هائي را تنظيم کرده بود . در برنامه کوه که هر هفته انجام مي شد از همه جلوتر بود و حتي کوله پشتي ديگران را نيز به دوش مي کشيد و در برگشت که آذوقه تمام شده بود و کوله پشتي ها خالي بود ، کوله پشتي را پر از سنگ مي کرد و عنوان مي کرد با اين کار انسان قوي و آماده مي شود . در اين مدت در کلاس هاي سياسي و تفسير نهج البلاغه که توسط گروهي از برادران طرح ريزي شده بود و بعد از نمازهاي جماعت صبح و ظهر و عشاء در مساجد ولي عصر - علي ( ع ) و حضرت ابوالفضل تشکيل مي شد شرکت فعال داشت و از گردانندگان اصلي بود . او به حق يک چريک شده بود و جهت پيروزي انقلاب از هيچ کوششي دريغ نداشت . در ساختن کوکتل مولوتف - بمب هاي سه راه و ساعتي که برادران پيش بيني مي کردند که شايد روزي لازم شود نقش فعال داشت و حتي در يکي از آزمايشات که بر روي بمب ساعتي انجام مي داد مجروح و دو انگشت خود را از دست داد و به خاطر جراحات وارده به بيمارستان سعدي شيراز منتقل و از آن جا که ساواک شاه هنوز منحل نشده بود با اسم و فاميل مستعار بستري گرديد . بعد از بهبودي دوباره به صفوف ملت انقلابي بازگشت و در تأمين نفت مورد نياز مردم در پمپ بنزين فعاليت شبانه روزي داشت و به عنوان نيروي گشت شب به کميته مبدل و هسته اصلي تشکيل سپاه پاسداران مرودشت گرديد و وي از اعضاي اوليه سپاه و عضو شوراي فرماندهي بود با شروع جنگ عازم کردستان شد و پس از مراجعت به عنوان مسئول سپاه سده اقليد به آن ديار عزيمت کرد . هنوز چند ماهي از مأموريتش در آن منطقه نگذشته بود که زمزمه تجمع نيرو جهت عمليات رمضان به گوش رسيد وي که سراپا عاشق لقاء الله بود همراه گروه اعزامي از اقليد به منطقه رفت و در عمليات رمضان شرکت جست ولي متأسفانه پس از پايان عمليات کسي او را نديده و خود نيز مراجعه نکرد و همه را در انتظار گذاشت . به اميد روزي که از در آيد و ديده امان به جمالش شاد گردد . والسلام .